دیدار ماه رویت، خواب و خیال باشد
آنقدر رفته ای که، دیدن محال باشد
ای کاش باخیالت، شبها زَنَد سپیده
رویای تو چه کرده،شب در زوال باشد
قرص قمر توهستی، یا اینکه یک ستاره
شاید چو ابروانت، مویت هلال باشد
ادامه مطلب ...
تا آخر عمر
درگیر من خواهی بود
و تظاهر می کنی که نیستی
مقایسه تو را
از پا در خواهد آورد
من
می دانم به کجای قلبت
شلیک کرده ام
ادامه مطلب ...
سلام شاعر! با غم تهران چه می کنی؟
در این دیار بی سر و سامان چه می کنی؟
وقتی بهار شهر شما دیدنی تر است
در خطه ی همیشه زمستان چه می کنی؟
وقت قدم زدن وسط کوچه های شهر
با چهره های تلخ و پریشان چه میکنی؟
ادامه مطلب ...
من معبد نسل بی زبانم
گلدستۀ خالی از اذانم
تسلیم ارادۀ زمینم
محکوم شماتت زمانم
در جادۀ خاکیان خاموش
یک پنجره رو به آسمانم ادامه مطلب ...
سعی کن پیشم نباشی، بوی نفرین می دهم
بوی کینه، بوی زخمی باز و چرکین می دهم
آنقدر با قرص های مختلف خوابیده ام
جزء جزء ام را ببویی بوی مرفین می دهم
بس که حالم از فضای بسته بر هم می خورد
شیشه های آسمان را گاه پایین می دهم
انگــــار دیده اند مرا باز با شما
با اینکه فارغید از این حرف ها شمااندوه جاده های جهان را گریستم
تا سایه ی مرا بکشانند تا شماعلیست مرغ حق و کعبه آشیانه اوست
حریم عشق پر از دلنشین ترانه اوست
پس از گذشت زمانها هنوز گوش بشر
بنغمه¬های دل انگیز و عاشقانه اوست
زلال چشمه زمزم کجا و اشگ علی
صفای این حرم از گریة شبانه اوست
ادامه مطلب ...
من صدا می زنم:
" باز کن پنجره، باز آمده ام "
من پس از رفتن ها، رفتن ها،
با چه شور و چه شتاب آمده ام
در دلم شوق تو، اکنون به نیاز آمده ام
" داستان ها دارم،
از دیاران که سفر کردم و رفتم بی تو ادامه مطلب ...
پسـر نوحــم و قربانـی طوفـــان خودم
آنچنانم که شدم دست به دامان خودم
شانه ام ریخته بر موی پریشان ِ خودم!
دنیا کوچکتر از آن است که گم شدهای را در آن یافته باشی
هیچ کس اینجا گم نمیشود
آدم ها به همان خونسردی که آمدهاند
چمدانشان را میبندند
و ناپدید میشوند
یکی در مه....
ادامه مطلب ...
غمگین مشو که سنگ، مرامش شکستن است
آیـــیـــنه نـــــیز ترس مدامش، شکستن است
گیرم که صخره دست خودش را بلند کرد
دریا ! نرو! که پشت ِ سلامش شکستن است
باران همیشه دوست ِ بی شیله پیله هاست
شیشه ! تگرگ، لـُب کلامش شکستن است
ادامه مطلب ...
در خودم غرق شدم ، دست به جائی نرسید
هر چه فریاد زدم ، هیچ کس آنرا نشنید
در گل و لای خیالم نفسم بند آمد
دست و پا میزدم و عشق به دادم نرسید
دلِ من عاشق نیلوفرِ مردابی بود
او مرا در دل این ورطه ی تاریک کشید
ادامه مطلب ...
قدر خودم را بیشتر از قبل میدانم
وقتی به جرم بی کسی در کنج زندانم
حرفی ندارم از خودم پنهان کنم اینجا
حرف دلم را میزنم،با اینکه میدانم
من عاشق تنهائیم، چون مثل من هستم
وقتی که پیش دیگرانم مثل آنانم
ادامه مطلب ...
من را به شکل آدم تنهای دیگری
تبعید کرده اند بــه دنیــای دیگری
تا اینکه یک غروب همین چند وقت پیش
تـــو آمدی بـــه هیئت حـــوای دیگـــــری
ای عشق مدتی است دلم غرق لذت است
بخشیده ای بــــه درد تــــو معنـــــای دیگری
این روزها حس بدی با دوستان دارم
با دوستانم حالتی"دامن کِشان" دارم
آنقدر مردادم که حتی در یخِ بهمن
انگار طــرح جامـــع خرماپزان دارم
در من کسی افتاده مثل "من نمی فهمم"
یا حرف های مبهمــی تــــوی دهان دارم
کسی شبیه تو امشب نشسته کنج اتاقم
غمت درست سر وقت آمده ست سراغم
دهان پنجره را بسته ام که باد نریزد
به هم خیال تو را زیر کورسوی چراغم
ادامه مطلب ...
عاشقم،
اهل همین کوچه ی بن بست کـناری
که تو از پنجره اش پای به قلب من ِ دیوانه نهادی
تو کجا ؟
کوچه کجا ؟
پنجره ی باز کجا ؟
من کجا ؟
عشق کجا ؟
همیشه در خیال من ز شعله گرمتر تویی
چه گرم دوست دارمت اجاق سرداگر تویی
نه آتشی که بیهنر به تاب شعله بیندت
زبانهی هنرــ بلی ــ زبان شعلهور تویی
نه شاخسار گلبنی که زینت سرا شوی
چو نارون به سایهها امید دهگذر تویی ادامه مطلب ...
زیر باران بنشینیم کـه باران خــــوب است
گم شدن با تو در انبوه خیابان خوب است
با تــو بی تابی و بی خوابـی و دل مشغولی
با تو حال خوش و احوال پریشان خوب است
ماه من بی آنکه آغوشی بخواهی برنگرد
دستِ خالی بی قرارِ تکیه گاهی برنگرد
دل به دریا می زنی با قایق سهرابی ات
سمت ساحل ، لحظه ای بی صید ِ ماهی برنگرد
هر چه سنگین باشی از غم سمت خلق ِ تنگ خود
با کبوتر های چاهی مثل ِآهی برنگرد
و شکر میکنم او را، از این که پیش تو هستم
چه حس خوب و قشنگی... همین که پیش تو هستم
بگو به ثانیهها، لحظهها، زمان که بماند
به دور خویش نچرخد زمین که پیش تو هستم
ادامه مطلب ...
هر روز مرا گریستی تنهایی
با خاطرههام زیستی تنهایی
شش دانگ تو را سند به نامم زدهاند
ارث پدرم که نیستی تنهایی !