ایمان منی - سست و ظریف و شکننده


جا می‌خورد از تردی ساق تو پرنده!

ایمان منی - سست و ظریف و شکننده!-

 

هم، چون کف امواج «خزر» چشم‌گریزی

هم، مثل شکوه سبلان خیره‌کننده!

 

می‌خواست مرا مرگ دهد آن که نهاده‌ست

بر خوان لبان تو، مربای کشنده!

  

ادامه مطلب ...

برف

و تازه می فهمم

که برف

         خستگی

                  خداست

آن قدر که حس می کنی

پاک کنش را برداشته

می کشد 

ادامه مطلب ...

دوستت دارم

دوستت دارم

و پنهان کردن آسمان

             پشت میله های قفس

                                    آسان نیست .

آن چه که پنهان می ماند خون است

خون است و عسل

که به نیش زنبوری

                   آشکار می شود .

  

ادامه مطلب ...

پنجره ای رو به تاریکی

و عشق

پنجره ای ست رو به تاریکی

این طرف من ایستاده م

با خیال خام خود

آن طرف تو ایستاده ای

با شبِ گیسوانت، آشفته در باد

و هر تار آن، پریشان به سویی

چگونه باد را

خیال جنگ در سر پرورانم

دمی که تو را

میل به پریشانی من است؟

دلی را که به عشق آلوده کردی

به ستم رها ساختی!

اینک

منم این سو

پریشان چون شبِ گیسوان تو 

ادامه مطلب ...

غزاله صبا

به چشمک اینهمه مژگان به هم مزن یارا

که این دو فتنه بهم می زنند دنیا را


چه شعبده است که در چشمکان آبی تو

نهفته اند شب ماهتاب دریا را


تو خود به جامه خوابی و ساقیان صبوح

به یاد چشم تو گیرند جام صهبا را  ادامه مطلب ...

مهتاب

ما نقد عافیت به می ناب داده ایم
 خار و خس وجود به سیلاب داده ایم 

رخسار یار گونه آتش از آن گرفت 
کاین لاله را ز خون جگر آب داده ایم 

 آن شعله ایم کز نفس گرم سینه سوز 
گرمی به آفتاب جهانتاب داده ایم 
ادامه مطلب ...

شب آمد و دل تنگم هوای خانه گرفت...

شب آمد و دل تنگم هوای خانه گرفت

دوباره گریه ی بی طاقتم بهانه گرفت 


شکیب درد خموشانه ام دوباره شکست

دوباره خرمن خاکسترم زبانه گرفت  

ادامه مطلب ...

نرم و آهسته میایی در خیال...

گاه بارانی و می باری و گاه، رقص ِ پُرشور ِ نسیمم میشوی
گاه گنجشکی کنار ِ پنجره، گاه شوق ِ یاکریمم میشوی

سایه سار ِ باغهای ِ نوبرت، سیب ِ گونه توت ِ لبهای ِ ترت
شُرشُر ِ رود ِ عسل در دفترت، شعر ِ جنّات ِ نعیمم میشوی

گردن آویزت صلیب ِ آفتاب، گیسوانت برگ ِ زیتون و شراب
بر لبت انجیل ِ برنابای ِ ناب، راوی ِ عهد ِ قدیمم میشوی 
ادامه مطلب ...

راستش را بگو!

تویی که به قول خودت ساده ای

چه کاریست این دست ما داده ای؟


دلی را که بردی به دوز و کلک

دوباره به من پس فرستاده ای 

ادامه مطلب ...

فقط عاشق غزل را در میان اشک می‌گوید...



حیاط خانه‌ی ما را معطّر می‌کنی یا نه ؟
اتاق کوچک ما را منوّر می‌کنی یا نه ؟

بگو ای چشم و ابروی تو مضمون دو بیتی‌ها
به قدر یک غزل با شاعرت سر می‌کنی یا نه ؟

شرابی نیست در این خانه اما جرعه شعری هست
دو بیت آتشین دارم، لبی تر می‌کنی یا نه ؟
 
ادامه مطلب ...

برایم چای می ریزد...


مزیّن می کند وقتی که با قالیچه ایوان را
فراهم می کنم من هم بساط چای و قندان را

برایم چای می ریزد، دو بیتی شعر می خواند
لبش با قند، می بخشد به من طعمی دو چندان را

دو چشمش سنگ نیشابور را در یاد می آرد
تراش قامت اش اسلیمی قالی کاشان را
 
ادامه مطلب ...

من استغفار کـــــردم از نگاه تـــو

نمازم را قضا کرده تماشا کردنت ای ماه

بماند بین مــا این رازها بینی و بین الله!


من استغفار کـــــردم از نگاه تـــو نمی دانـم

اجابت می شود این توبه کردن های با اکراه  ادامه مطلب ...

دل می بری هنوز...

ای یار دور دست که دل می بری هنوز

چون آتش نهفته به خاکستری هنوز


هر چند خط کشیده بر آیینه ات زمان

در چشمم از تمام خوبان، سری هنوز


سودای دلنشین نخستین و آخرین!

عمرم گذشت و توام در سری هنوز

  ادامه مطلب ...

پرکن پیاله را ...



پرکن پیاله را
کاین آب آتشین
دیریست ره به حال خرابم نمی برد
این جامها
که در پی هم می شود تهی
دریای آتش است که ریزم به کام خویش
گرداب می رباید و آبم نمی برد
.....

  ادامه مطلب ...

تو هم قرار منی هم تو بی‌قــــرار منی...



خوشا به بختِ بلنـــــدم که در کنار منی
تو هم قرار منی هم تو بی‌قــــرار منی

گذشت فصل زمستان گذشت سردی و سوز
بیا ورق بزن این فصــــل را، بهـــــار منی

به روزهای جدایی دو حالت است فقط
در انتظار تـــــــواَم یا در انتظـــار منی
 

ادامه مطلب ...

کسی می آید از آن دورها

کماکان تکیه بر تأویل برخی فال ھا سخت است
نتیجه گیری از کف بینی رمال ھا سخت است

کسی می آید از آن دورھا -اسفار می گوید-
ولی فائق شدن بر لشکر دجال ھا سخت است

تو دیدی سادہ ایم و آسمان را بارمان کردی
تحمل کردن این بار بر حمال ھا سخت است 
ادامه مطلب ...

سفر ادامه‌ی من بود یا ادامه‌ی تو؟!

کدام عطر رسیده مگر به شامه‌ی تو
که لحن مرثیه‌ دارد خطوط نامه‌ی تو؟
تو پرچم وطنم بوده‌ای، نخواسته‌ام
-در این مسیر چهل ساله- جز اقامه‌ی تو
اگر به خون دل و اشک چشم، ریخته ام
دوات تازه برای بقای خامه‌ی تو 
ادامه مطلب ...

من با تو هنوز مهربانم...

من معبد نسل بی زبانم 

گلدستۀ خالی از اذانم


تسلیم ارادۀ زمینم 

محکوم شماتت زمانم


در جادۀ خاکیان خاموش 

یک پنجره رو به آسمانم  ادامه مطلب ...

کار خودم بود یا شما؟

انگــــار  دیده اند  مرا  باز  با  شما

با اینکه فارغید از این حرف ها شما


اندوه جاده های جهان را گریستم

تا  سایه ی مرا  بکشانند  تا  شما

عاشق شدیم و شهر خبر شد ولی هنوز
لبخند  می زنید  بر ایــن ماجـــرا شما 
ادامه مطلب ...

من پیرترین ساعت دیواری شهرم

هر بار که از نام تو پُر بوده دهانم
جز با غزلی تازه نچرخیده زبانم

عشق تو غم "حافظ" و شیدایی "سعدی" ست
سخت است تو را در غزلی ساده بخوانم

جاری شده ای در من ...بی آن که بدانی
من در تو نفس می کشم و در جریانم

از تنگ غروب آمده تا صبح نشسته ست
شوق تو در آغوشم و درد تو به جانم 
ادامه مطلب ...

دختر حافظ

دختر ِ حافظ! کجایی؟ آفتاب آورده ام
زیر ِ باران، کوزه بر دوشم شراب آورده ام

خانه های ِ خشتی و پرچین ِ دورش سرو ِ ناز
شهر ِ شیراز است یا من رو به خاب آورده ام؟

بس که ماندم پشت ِ در، کوبه صدایش شد بلند
باز کن در را که شوق ِ بی حساب آورده ام

رفته بابا قصر ِ بو اسحاق یا شاه ِ شجاع؟
من هرآنچه گفته را در یک کتاب آورده ام 
ادامه مطلب ...

آن روزها...

آن روزهـــــا هر ســایه رنگــش ارغـــوانی بود 

در گــــاری ِ هر دوره گردی مهـــــــــربانی بود


پشت ِ تمــــــام ِ بامـــــــها باران که نخ میداد 

هر بـــادبـــادک بـــــاله اش رنگین کمانی بود


در شُرشُر ِ فــــــــوّاره اش پروانه میرقصیـــــد 

آن حوض ِ کاشی که به دورش شمعدانی بود


شبهای ِ برفی دور ِ کرسی، قصـــه و چــایی 

مادربــــزرگ و عینــــکی ته استـــــــکانی بود  ادامه مطلب ...

سارا! سلام...

آمد درست زیر شبستان گل نشست

دربیـن آن جماعت مغـرور شب پرست


یک تکــــه آفتاب؟ نــه! یک تکه از بهشت...

حالا درست پشت سر من نشسته است


"چادر نماز گل گلی انداخته به سر"

افتاده از بهشت بر این ارتفاع پست


این بیت مطلع غزلــی عاشقانه نیست

این چندمین ردیف نمازی خیالی است


گلدسته اذان و من های هــای های

الله اکبر و... َانَا فی کُلِّ واد ِ ... مست


سُبحـــانَ مَن یُمیت ُ و یُحیــــــــی و  لا ا له

ا لّا هُو ا لــَّــذی ا خَذ ا لعهْــــدَ فی ا لَسْت


سُبحان ربِّ هــر چــــه دلـــم را ز من برید

سُبحان ربِّ هر چه دلم را ز من گسست


(یک پرده باز پشت همین بیت می کشیم

او فکر می کنیم در این پرده مانده است) 

ادامه مطلب ...

سفر بخیر!

امشب که می روی، سحرِ من! سفر بخیر...

عشقِ بدون همسفر من! سفر بخیر!

حس می کنم جهان تهِ آب است بعد از این

در پشت چشمهای تر من: سفر بخیر!

من مرده ام...ببین شده دریای آسمان 

یک سنگ قبر روی سر من سفر بخیر!

در ایستگاه دست تکان می دهد هنوز

روحِ همیشه در به در من، سفر بخیر!

حتماً بدم که از گل خود دور می شوم

اما تو خوبی از نظر من - سفر بخیر!

اشیاء خانه در نظرم شعله می کشند

آتش گرفته دور و بر من سفر بخیر! 

ادامه مطلب ...

در آن شب

در آن درازترین شب ،که آب یخ زده بود
کنار پنجره ام ، آفتاب ، یخ زده بود

در آن شبی که درختان عقیم گردیدند
در آن شبی که جنین سحاب یخ زده بود

شبی که محتسب از مست، کینه در دل داشت
و جام عقده گشای شراب، یخ زده بود 
ادامه مطلب ...