انگار بین این جماعت محرمی نیست...

انگار بین این جماعت محرمی نیست
در زهر نیش خنده ی این ها غمی نیست

از روح دردم می دمم در جان ابیات
امّا برای این مسیحا، مریمی نیست

در سینه ام جام جهان بینی ست خونین
با این تفاوت که به دستانِ جمی نیست
  
در دست و بالم یک دو خِرمن «سیب» دارم
امّا برای گول خوردن، آدمی نیست

او رفت و کوهی پشتِ من خالی شد از او
یک کوه از تو کم شدن، چیز کمی نیست

او سرد رفت و دل نکند ست این، دمش گرم
آری دمم گرم است وقتی که دَمی نیست

آمار صدها زلزله تأیید کردند
جز آنچه در این سینه می لرزد، بمی نیست

آنی که زخمش را غم دلدادگی زد
غیر از غم دیوانه مُردن، مرهمی نیست....

آریا صلاحی

نظرات 1 + ارسال نظر
نورا 7 تیر 1394 ساعت 03:46 ب.ظ http://greenmoneyy.blogsky.com/

سلام زهرا جان
لایکت میکنم بخاطر شعر زیبایی که در بلاگت گذاشتی
موفق و پاینده باشی
به منم سر بزن

سلام نورا جان . ممنون از بازدیدت . چشم . زنده باشی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد