ادما دنیا رو دیوار می بینن
روزای آفتابی رو تار می بینن
دوس دارن یه روز بیاد رها بشن
مث شبنم از زمین جدا بشن
سایه هاشون روی دیواره ولی
پر و بالشون گرفتاره ولی ادامه مطلب ...
یک شهر دعا کرد و بلا کم نشد امسال
خون شد جگر خلق و محرم نشد امسال
ای ماه چه دیر آمدی از راه و عجیب است
دل واپس تو عالم و آدم نشد امسال ادامه مطلب ...
در روز اگرچند به هجر تو گرفتار - ای سفره افطار!
جوییم وصال تو در آغاز شب تار ای سفره افطار!
تا مهر فرو رفت، ز پی، ماه برآید از تو خبر آید
ما مهر تو را مدت یکماه خریدار! ای سفره افطار!
هرچند که در منزل ما نیز نکویی بس خوشبر و رویی
خوشتر که رسَم من به تو در منزل اغیار! ای سفره افطار!
تو معرکه و تیغ و سنان،قاشق و چنگال من، لشکر قَتّال!
تا کوس اذان بشنوم آمادۀ پیکار! ای سفرۀ افطار!
از جلوۀ تو عشق فسونکار، فراموش! شد یار، فراموش!
خوشطعمتراز عشقی و خوشرنگ تر از یار! ای سفره افطار!
در دیس تو از مرغ دگر نیست نشانی از فرط گرانی
صدحیف که امسال سبکتر شدی از پار! ای سفره افطار!
با اینهمه سهمی ز خود الساعه جدا کن نذر فقرا کن
رنگین نشو از خون دل گرسِنه؛ زنهار! ای سفره افطار!
بمون ولی به خاطر غرور خسته ام برو
برو ولی به خاطر دل شکسته ام بمون
به موندن تو عاشقم به رفتن تو مبتلا
شکسته ام ولی برو ، بریده ام ولی بیا
چه گیج حرف می زنم ، چه ساده درد می کشم
اسیر قهر و آشتی میون آب و آتشم
چه عاشقانه زیستم چه بی صدا گریستم
چه ساده با تو هستم و چه ساده بی تو نیستم
تو را نفس کشیدم و به گریه با تو ساختم
چه دیر عاشقت شدم چه دیرتر شناختم
تو با منی و بی توأم ببین چه گریه آوره
سکوت کن سکوت کن سکوت حرف آخره
ببین چه سرد و بی صدا ببین چه صاف و ساده ام
گلی که دوست داشتم به دست باد داده ام
بمون که بی تو زندگی تقاص اشتباهمه
عذاب دوست داشتن تلافی گناهمه
نگاه من
نگاه او
هوای سرد کوچه مان
پنجره ای که بسته است
نفس نفس تنفسم، بخاری از غم درون
به سطح سرد شیشه ها نشسته است....
***************
کنون اگر به دست خویش غبار شیشه برکنم
و او اگر خبر شود از این تلاش دست من
خیال می کند که من طرح وداع بسته ام!!!
گمان کنم گمان کند که دیده ام ازین نظاره خسته است
گمان کنم گمان کند که بنده اش ز بند عشق رسته است....
****************
از این به بعد هر زمان که مه جدایمان کند
به جای دست گونه را به سطح شیشه می کشم
گمان کنم گمان کند که اشک من
غبار غم ز روی شیشه شسته است....................
رسم این شهر عجیب است بیا برگردیم
قصد این قوم فریب است
بیا برگردیم
یک نفر بود که ما دل به نگاهش دادیم
خنده اش سرد و غریب است
بیا برگردیم
عشق بازیچه شهر است ولی در ده ما
دختر عشق نجیب است بیا برگردیم...
کرم ها در دل هر کوچه اقامت دارند
روستا مامن سیب است بیا برگردیم
چه حسابیست در این شهر که در مبحث جبر
جای بعلاوه صلیب است بیا برگردیم
..:::..روز مبادا..:::..
.....::::.....
وقتی تو نیستی
نه هست های ما
چونانکه بایدند
نه باید ها ...
مثل همیشه آخر حرفم
و حرف آخرم را
با بغض می خورم...
عمری است
لبخندهای لاغر خود را
در دل ذخیره می کنم :
باشد برای روز مبادا !
اما
در صفحه های تقویم
روزی به نام روز مبادا نیست
آن روز هر چه باشد
روزی شبیه دیروز
روزی شبیه فردا
روزی درست مثل همین روزهای ماست
اما کسی چه می داند ؟
شاید
امروز نیز روز مبادا باشد!
وقتی تو نیستی
نه هست های ما
چونانکه بایدند
نه باید ها ...
هر روزِ بی تو
روز مباداست !
نویسنده ی وبگاه واران را می شناسید؟
در آب که شستی تن بی تابت را
دیدند تمام رود ها خوابت را
لبهام به شکل بوسه-ماهی شده اند
بنداز درون آب قلابت را
-----------
---------
------
با رفتن تو من از خودم هم سیرم
با عقربه ها ثانیه ها درگیرم
مرگ آمده راه نفسم را بسته
وقتی چمدان بسته شود می میرم
---------------
------------
--------
دل بی تو درون سینه ام می گندد
غم از همه سو راه مرا می بندد
امسال بهار بی تو یعنی پاییز
تقویم به گور پدرش می خندد
-----------
-----
---
یک عمر درون خویش تکرار شدم
در گوشه ای از خودم تلنبار شدم
گنجشک به خواب رفته بودم دیشب
امروز ولی کلاغ بیدار شدم