من معبد نسل بی زبانم
گلدستۀ خالی از اذانم
تسلیم ارادۀ زمینم
محکوم شماتت زمانم
در جادۀ خاکیان خاموش
یک پنجره رو به آسمانم ادامه مطلب ...
امشب که می روی، سحرِ من! سفر بخیر...
عشقِ بدون همسفر من! سفر بخیر!
حس می کنم جهان تهِ آب است بعد از این
در پشت چشمهای تر من: سفر بخیر!
من مرده ام...ببین شده دریای آسمان
یک سنگ قبر روی سر من سفر بخیر!
در ایستگاه دست تکان می دهد هنوز
روحِ همیشه در به در من، سفر بخیر!
حتماً بدم که از گل خود دور می شوم
اما تو خوبی از نظر من - سفر بخیر!
اشیاء خانه در نظرم شعله می کشند
آتش گرفته دور و بر من سفر بخیر!
ادامه مطلب ...فکر کن باران شبی نم نم بیاید، وای نه
یار ِ مو خرمایی ات از بم بیاید، وای نه
بعد ِ عمری دست دور ِ گردنت جای ِ سلام
بوسه با هر "دوستت دارم" بیاید، وای نه
تو بپرسی: عاشقم هستی چه اندازه؟ و من
هرچه بشمارم ستاره کم بیاید، وای نه
از قلم موی ِ اجاق و مینیاتورهای ِ دود
چایی ِ قوری ِ چینی دم بیاید، وای نه
ادامه مطلب ...کُردی بپوش, چارقد و شال را ببند
روبند را کنار بزن, یک دهن بخند !
چوبی بگیر, قلب مرا دستمال کن
تا دختران دهکده هم عاشق ات شوند
زیبا برقص, تا بتکانی دل مرا
تن لرزه هات مثل غزل از بر من اند ادامه مطلب ...
سر و سامان من و بی سر و سامانی من
حُسن کنعانی تو مصر پریشانی من
روز و شب فکر تو یک لحظه رهایم نکند
من به زندان توام یا که تو زندانی من؟
آن همه تیغ و ترنجی که به خون غلتیدند
بین عشّاق گواهند به حیرانی من
ادامه مطلب ...همین یقین فروخفته در گمان شعر است
همین که اشک مرا و تو را درآورده است
همین، همین دو سه تا تکه استخوان شعر است
همین که می رود از دست شهر، دست به دست
همین شقایق بی نام و بی نشان شعر است
ادامه مطلب ...
در روز اگرچند به هجر تو گرفتار - ای سفره افطار!
جوییم وصال تو در آغاز شب تار ای سفره افطار!
تا مهر فرو رفت، ز پی، ماه برآید از تو خبر آید
ما مهر تو را مدت یکماه خریدار! ای سفره افطار!
هرچند که در منزل ما نیز نکویی بس خوشبر و رویی
خوشتر که رسَم من به تو در منزل اغیار! ای سفره افطار!
تو معرکه و تیغ و سنان،قاشق و چنگال من، لشکر قَتّال!
تا کوس اذان بشنوم آمادۀ پیکار! ای سفرۀ افطار!
از جلوۀ تو عشق فسونکار، فراموش! شد یار، فراموش!
خوشطعمتراز عشقی و خوشرنگ تر از یار! ای سفره افطار!
در دیس تو از مرغ دگر نیست نشانی از فرط گرانی
صدحیف که امسال سبکتر شدی از پار! ای سفره افطار!
با اینهمه سهمی ز خود الساعه جدا کن نذر فقرا کن
رنگین نشو از خون دل گرسِنه؛ زنهار! ای سفره افطار!
رسم این شهر عجیب است بیا برگردیم
قصد این قوم فریب است
بیا برگردیم
یک نفر بود که ما دل به نگاهش دادیم
خنده اش سرد و غریب است
بیا برگردیم
عشق بازیچه شهر است ولی در ده ما
دختر عشق نجیب است بیا برگردیم...
کرم ها در دل هر کوچه اقامت دارند
روستا مامن سیب است بیا برگردیم
چه حسابیست در این شهر که در مبحث جبر
جای بعلاوه صلیب است بیا برگردیم