عاشقم...




عاشقم،

اهل همین کوچه ی بن بست کـناری

که تو از پنجره اش پای به قلب من ِ دیوانه نهادی
تو کجا ؟

کوچه کجا ؟

پنجره ی باز کجا ؟

من کجا ؟

عشق کجا ؟

  ادامه مطلب ...

شکوه روشنایی

افق تاریک
دنیا تنگ
نومیدی توان فرساست
می دانم
ولیکن ره سپردن در سیاهی
رو به سوی روشنی زیباست
می دانی
ادامه مطلب ...

ساقی

کاش می دیدم ،چیست آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاریست!
آه ،وقتی که تو ،لبخند نگاهت را
می تابانی
بال مژگان بلندت را
می خوابانی
آه وقتی که تو چشمانت،
آن جام لبالب از جان دارو را
 
ادامه مطلب ...

یاد من باشد فردا دم صبح....


 یادمان باشد فردا دم صبح

جور دیگر باشم

بد نگویم به هوا،  آب، زمین

مهربان باشم،  با مردم شهر

و فراموش کنم،  هر چه گذشت

خانه ی دل،  بتکانم ازغم

و به دستمالی از جنس گذشت

بزدایم دیگر،تار کدورت، از دل

مشت را باز کنم، تا که دستی گردد
 
ادامه مطلب ...

بگو کجاست؟

ای مرغ آفتاب!

زندانی دیار شب جاودانیم

یک روز، از دریچه زندان من بتاب

***

می خواستم به دامن این دشت، چون درخت

بی وحشت از تبر

در دامن نسیم سحر غنچه واکنم

با دست های بر شده تا آسمان پاک

خورشید و خاک و آب و هوا را دعا کنم

گنجشک ها ره شانه ی من نغمه سر دهند

سرسبز و استوار، گل افشان و سربلند

این دشت خشک غمزده را با صفا کنم

***  ادامه مطلب ...

دلاویزترین شعر جهان

از دل افروز ترین روز جهان
خاطره ای با من هست
به شما ارزانی :
سحری بود و هنوز،
گوهر ماه به گیسوی شب آویخته بود .
گل یاس،
عشق در جان هوا ریخته بود .
من به دیدار سحر می رفتم ....
 
ادامه مطلب ...

هیچ جز تو....

هیـچ جـز یـاد تـو ، رویای دلاویـزم نـیست

هیـچ جـز نـام تـو ، حـرف طـرب انگـیزم نـیست!

عـشق می ورزم و می سـوزم و فـریـادم نـه!

دوست می دارم و می خـواهـم و پـرهـیزم نـیست.

 
ادامه مطلب ...

آوای تو


شب‌ها که سکوت است و سکوت است و سیاهی
آوای تو می‌خواندم از لایتناهی
 
آوای تو می‌آردم از شوق به پرواز
شب‌ها که سکوت است و سکوت است و سیاهی
 
امواج نوای تو به من می‌رسد از دور
دریایی و من، تشنه مهر تو ،چو ماهی
 
ادامه مطلب ...

من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد

من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد

همه اندیشه ام اندیشه فرداست

وجودم از تمنای تو سرشار است

زمان در بستر شب خواب و بیدار است

هوا آرام شب خاموش راه آسمان ها باز

خیالم چون کبوترهای وحشی می کند پرواز

 

ادامه مطلب ...

بگذار، که بر شاخه این صبح دلاویز

بگذار، که بر شاخه این صبح دلاویز

                               بنشینم و از عشق سرودی بسرایم

آنگاه، به صد شوق، چو مرغان سبکبال،

                               پر گیرم ازین بام و به سوی تو بیایم  ادامه مطلب ...

خدایا وحشت تنهاییم کشت

خدایا وحشت تنهاییم کشت

کسی با قصه من آشنا نیست

در این عالم ندارم همزبانی

به صد اندوه می نالم - روا نیست

 شبم طی شد کسی بر در نکوبید

به بالینم چراغی کس نیفروخت

نیامد ماهتابم بر لب بام

دلم از این همه بیگانگی سوخت

  ادامه مطلب ...

قهر مکن ای فرشته روی دلارا


قهر مکن ای فرشته روی دلارا

ناز مکن ای بنفشه موی فریبا

بر دل من گر روا بود سخن سخت
از تو پسندیده نیست ای گل رعنا

شاخه خشکی به خارزار وجودیم
تا چه کند شعله های خشم تو با ما

طعنه و دشنام تلخ اینهمه شیرین
چهره پر از خشم و قهر اینهمه زیبا

  ادامه مطلب ...

چشم من روشن


آخر ای دوست نخواهی پرسید

که دل از دوری رویت چه کشید

سوخت در آتش وخاکستر شد

وعده های توبه دادش نرسید

داغ ماتم شد و بر سینه نشست

اشک حسرت شد و برخاک چکید

  ادامه مطلب ...

دل تنگ

سر خود را مزن اینگونه به سنگ،

دلِ دیوانه‌ی تنها، دل تنگ!!

منشین در پس این بهت گران

مَدَران جامه‌ی جان را، مَدَران!!

مکن ای خسته در این بغض درنگ..

دلِ دیوانه‌ی تنها، دل تنگ!

ادامه مطلب ...

عمری به هر کوی و گذر گشتم که پیدایت کنم

عمری به هر کوی و گذر گشتم که پیدایت کنم
اکنون که پیدا کرده ام بنشین تماشایت کنم
الماس اشک شوق را تاجی به گیسویت نهم
گل های باغ شعر را زیب سرا پایت کنم
بنشین که من با هر نظر با چشم دل با چشم سر
هر لحظه خود را مست تر از روی زیبایت کنم 
ادامه مطلب ...

جادوی سکوت

من سکوت خویش را گم کرده ام !

لاجرم در این هیاهو گم شدم
 
من که خود افسانه می پرداختم

عاقبت افسانه مردم شدم !

ای سکوت ای مادر فریادها

ساز جانم ازتو پر آوازه بود

تا در آغوش تو راهی داشتم

چون شراب کهنه شعرم تازه بود.

 

ادامه مطلب ...

تو را من، زهر شیرین خوانم ای عشق!

تو را من، زهر شیرین خوانم ای عشق!

که نامی خوشتر از اینت ندانم

وگر- هر لحظه- رنگی تازه گیری

به غیر از زهر شیرنت نخوانم

تو زهری، زهر گرم سینه سوزی

تو شیرینی، که شور هستی از توست

شراب جان خورشیدی که جان را

نشاط ازتو، غم از تو ، مستی از توست

 

ادامه مطلب ...