و عشق
پنجره ای ست رو به تاریکی
این طرف من ایستاده م
با خیال خام خود
آن طرف تو ایستاده ای
با شبِ گیسوانت، آشفته در باد
و هر تار آن، پریشان به سویی
چگونه باد را
خیال جنگ در سر پرورانم
دمی که تو را
میل به پریشانی من است؟
دلی را که به عشق آلوده کردی
به ستم رها ساختی!
اینک
منم این سو
پریشان چون شبِ گیسوان تو
ادامه مطلب ...هر روز مرا گریستی تنهایی
با خاطرههام زیستی تنهایی
شش دانگ تو را سند به نامم زدهاند
ارث پدرم که نیستی تنهایی !
یک شب نزدی سری به تنهایی هام
تا باز شود دری به تنهایی هام
تنهایی دیگری به تنهایی هام
شب نام تو ناخواسته آمد به زبانم
شد شان پر از شهد و عسل صبح، دهانم
حتما تو گذشتی باز از کوچه پایین
بیخود که نرفته ست به بالا ضربانم
این حال خوش از عطر عبور تو اگر نیست
از چیست که سر می رود از خون شریانم؟
ادامه مطلب ...
حسین منزوی:
دشمن شکست اگرچه زتو پر و بال تو
اما به جز شکست نبُرد از جدال تو ...
---------------------------------------
خالی ست از حضور عزیزت خیال من
نگذار در غبار بپوسم، زلال من !
بخت مرا به پیچش زلفت گره زدند
زین رو همیشه در تب و تاب است حال من
شعر مرا، کلام مرا ، تازه گی ببخش
تا رنگ و بوی کهنه نگیرد مقال من ادامه مطلب ...
تو ماه را به شب عاشقان نشان دادی
به بی کلام ترین واژه ها زبان دادی
به شب، به روز، به مهتاب و آسمان و زمین
به رود و صخره و کوه و درخت جان دادی
همیشه با اگر و شاید و نمی دانم
به جای پاسخ و توضیح سر تکان دادی ادامه مطلب ...
بارانی ام با چشم تر خوابم نخواهد برد
تا باز گردی از سفر خوابم نخواهد برد
امشب هوا آرام و راه آسمانها باز
دارم هوای بال وپرخوابم نخواهد برد
بر دوش شب خاموش سوسو میزند اشکم
بیدارم امشب تا سحرخوابم نخواهد برد ادامه مطلب ...
ناخوش شده ام درد تو افتاده به جانم
باید چـــه بگویم به پرستار جوانم؟
باید چه بگویم؟ تو بگو، ها؟ چه بگویم
وقتی کـــه ندارد خبــــر از درد نهانم؟
تب کرده ام امــا نه به تعبیر طبیبان
آن تب که گل انداخته بر گونه جانم
ادامه مطلب ...
اینطور نگاهم نکن
روزی روزگاری
دست داشتم
پا داشتم
گمشان کردم در دوست داشتنت
-جلیل صفربیگی-
ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم
چند روزیست که هرشب به تو می اندیشم
به تو آری به تو یعنی به همان منظر دور
به همان سبز صمیمی به همان باغ بلور
ادامه مطلب ...
یک شهر دعا کرد و بلا کم نشد امسال
خون شد جگر خلق و محرم نشد امسال
ای ماه چه دیر آمدی از راه و عجیب است
دل واپس تو عالم و آدم نشد امسال ادامه مطلب ...
مانند دهان سنگی یک مرده
انگار هزار سال خوابش برده
دندان من اعصاب ندارد دیگر
از فرط گرسنگی خودش را خورده ادامه مطلب ...
نویسنده ی وبگاه واران را می شناسید؟
در آب که شستی تن بی تابت را
دیدند تمام رود ها خوابت را
لبهام به شکل بوسه-ماهی شده اند
بنداز درون آب قلابت را
-----------
---------
------
با رفتن تو من از خودم هم سیرم
با عقربه ها ثانیه ها درگیرم
مرگ آمده راه نفسم را بسته
وقتی چمدان بسته شود می میرم
---------------
------------
--------
دل بی تو درون سینه ام می گندد
غم از همه سو راه مرا می بندد
امسال بهار بی تو یعنی پاییز
تقویم به گور پدرش می خندد
-----------
-----
---
یک عمر درون خویش تکرار شدم
در گوشه ای از خودم تلنبار شدم
گنجشک به خواب رفته بودم دیشب
امروز ولی کلاغ بیدار شدم