ها ، غزل بانو ! برایم شعر عالی پست کن
عکسی از شب های قبل از خشکسالی پست کن
آنقدر دور از توام، رفته بهار از خاطرم
چند تا از غنچه های سرخ قالی پست کن
خسته می چرخم در این ویرانه ی غرق سکوت
پاکتی از بوسه های خشک و خالی پست کن
دوستت دارم
و پنهان کردن آسمان
پشت میله های قفس
آسان نیست .
آن چه که پنهان می ماند خون است
خون است و عسل
که به نیش زنبوری
آشکار می شود .
ادامه مطلب ...
و عشق
پنجره ای ست رو به تاریکی
این طرف من ایستاده م
با خیال خام خود
آن طرف تو ایستاده ای
با شبِ گیسوانت، آشفته در باد
و هر تار آن، پریشان به سویی
چگونه باد را
خیال جنگ در سر پرورانم
دمی که تو را
میل به پریشانی من است؟
دلی را که به عشق آلوده کردی
به ستم رها ساختی!
اینک
منم این سو
پریشان چون شبِ گیسوان تو
ادامه مطلب ...سر می کشد ز سینه ی مشتاق ِ ما نگاه
تاکی بشوق ِ عشق ِ تو محروم و بی پناه
صدها غزل برای حضورت به صف شده
صدها نفس گرفته ازین صبر ِ روسیاه
آقای من ، خجل ، ز دعاهای انتظار
درمانده ای شکسته دلم غرق ِاشک و آه
تویی که به قول خودت ساده ای
چه کاریست این دست ما داده ای؟
دلی را که بردی به دوز و کلک
دوباره به من پس فرستاده ای
ادامه مطلب ...مثل بیماری که بالاجبار خوابش می برد
مرد اگر عاشق شود دشوار خوابش می برد
می شمارد لحظه ها را ؛ گاه اما جای او
ساعت دیواری از تکرار خوابش می برد
در میان بسترش تا صبح می پیچد به خویش
عاقبت از خستگی ناچار خوابش می برد
ادامه مطلب ...
مزیّن می کند وقتی که با قالیچه ایوان را
فراهم می کنم من هم بساط چای و قندان را
برایم چای می ریزد، دو بیتی شعر می خواند
لبش با قند، می بخشد به من طعمی دو چندان را
دو چشمش سنگ نیشابور را در یاد می آرد
تراش قامت اش اسلیمی قالی کاشان را
ادامه مطلب ...
توی چشاش زُل می زنم ، روی موهاش گُل می زنم
با لهجه ی دوسِت دارم ، سمت صداش پُل مـــی زنم
ســـاده می گم دوسش دارم ، نمـــــی تونم نبینمش
تازه مـی شم وقتی که تو قــاب نگام مـــی بینمش
ساده س ولی مهربونه ، مث کف دس می مونه
وقتی میـــاد آسمـــونو به ایوونم مـــی کشـــونه
دل شکسته مو میــاد ، بانگاهـــاش بند می زنه
خستگی از تنم می ره ، وقتی که لبخند می زنه
ادامه مطلب ...عشق خود صرف همان کن که تو را می فهمد
به کسی این سه بیان کن که تو را می فهمد
پای آن ، عمر خزان کن که تو را می فهمد
نفس می کِشد واژه در دفترم
دقیقا" دو هفته ست شاعر ترم
دقیقا" دو هفته ست در من کَسی ست
که هر شب می افتد به جانِ سَرم
.
من و آشپزخانه و چای و بعد
دوتا قرص سَردرد تا می خورم،
خودم را کمی می فرستم به خواب
دوباره می آید کَسی،می پرم !
برو لعنتی مرد تو خسته است
وَ حالی نمانده ست در بسترم
ردیف این غزل دشوار می شد با بیندازم !
ولی با وامی از چشم تو شاید جا بیندازم!
جهان زیباست بی تردید باید دید ولذت برد
چرا باید نگاهی تیره بر دنیا بیندازم؟
کمی پیرم ولی پیری که، عمری عاشقی کرده
نمی خواهم خودم را از تک و از تا بیندازم ادامه مطلب ...
آنقَدَر بی تو در این شهر خرابم که نگو
آنقَدَر دوری تو داده عذابم که نگو
مثل یک پیچک غمگین شده از رفتن تو
تا بیایی همه جا در تب و تابم که نگو
فکر کردی بروی مثل تو آرام شوم
به خدا کوره ی سوزان و مذابم که نگو
چنین که برده شراب لبت ز دست مرا
مگر به دامن محشر برند مست مرا
چگونه از سرکویت توان کشیدن پای
که کرده هر سر موی تو پای بست مرا
کبود شد فلک از رشک سربلندی من
که عشق سرو بلند تو ساخت پست مرا ادامه مطلب ...
گفته بودی که دگر زلف پریشان نکنی
ماه را روز و شب چارده حیران نکنی
تو مگر قول ندادی ندهی مو به نسیم
دل عشاق به یک زلزله ویران نکنی
نذر کردی که نبندی بغل پنجره تا
شهر ویران مرا قمصر کاشان نکنینکنی ادامه مطلب ...
جای ماندن نیست،دنیا را رها کن پر بکش
قهوه ات را مَرد ،امشب با کمی سم سر بکش
بی تفاوت رد شو از مردم، میان دفترت
سنگ باش و گوش احساسات خود را کَر بکش
گوشه ای دور از هیاهوهای شهر لعنتی
پُک بزن سیگار خود را،زجر هم کمتر بکش!
ادامه مطلب ...شکستنیتر از آنم که سنگ برداری
و یا به خاطرهای دیرسال بسپاری
تویی که میروی از پیش من ، نمیدانم
چهقدر از من و حال دلم خبر داری ؟
من و دل و غزلم سالهاست زندانیم
در این اتاقک مرطوب چاردیواری ادامه مطلب ...
خوشا به بختِ بلنـــــدم که در کنار منی
تو هم قرار منی هم تو بیقــــرار منی
گذشت فصل زمستان گذشت سردی و سوز
بیا ورق بزن این فصــــل را، بهـــــار منی
به روزهای جدایی دو حالت است فقط
در انتظار تـــــــواَم یا در انتظـــار منی
روز اول بی هوا قلب مرا دزدید و رفت
روز دوم آمد و اسم مرا پرسید و رفت
روز سوم آخ، خالی هم کنار لب گذاشت
دانۀ دیوانگی را در دلم پاشید و رفت
روز چارم دانهاش گل داد و او با زیرکی
آن غزل را از لبم نه، از نگاهم چید و رفت
ادامه مطلب ...