روسری را پس بزن تا شورش ِ بادت شوم
شهر را درهم بریزم شور ِ فریادت شوم
ای فدای ِ بوسه ات شیرین ِ کرمانشاهی ام!
بعد ِ چندین قرن باید باز فرهادت شوم
چشم ِ تریاکی تو کم بود عینک هم زدی؟!
شیشه ای کردی مرا تا خوب معتادت شوم
تیز کن چاقوی ِ زن/جانی خود را بیشتر
اخم کن تا کشته ی ِ ابروی جلادت شوم ادامه مطلب ...
آن روزهـــــا هر ســایه رنگــش ارغـــوانی بود
در گــــاری ِ هر دوره گردی مهـــــــــربانی بود
پشت ِ تمــــــام ِ بامـــــــها باران که نخ میداد
هر بـــادبـــادک بـــــاله اش رنگین کمانی بود
در شُرشُر ِ فــــــــوّاره اش پروانه میرقصیـــــد
آن حوض ِ کاشی که به دورش شمعدانی بود
شبهای ِ برفی دور ِ کرسی، قصـــه و چــایی
مادربــــزرگ و عینــــکی ته استـــــــکانی بود ادامه مطلب ...
فکر کن باران شبی نم نم بیاید، وای نه
یار ِ مو خرمایی ات از بم بیاید، وای نه
بعد ِ عمری دست دور ِ گردنت جای ِ سلام
بوسه با هر "دوستت دارم" بیاید، وای نه
تو بپرسی: عاشقم هستی چه اندازه؟ و من
هرچه بشمارم ستاره کم بیاید، وای نه
از قلم موی ِ اجاق و مینیاتورهای ِ دود
چایی ِ قوری ِ چینی دم بیاید، وای نه
ادامه مطلب ...بیستم مهرماه سالروز تولد خواجه شیراز و شعری از شهراد میدری
فصل ِ پاییز رسید و خبر از باد آمد
پیشواز ِ قدمش عشق به فریاد آمد
برق افتاد در آیینه که چشمت روشن
آفرین بر قلم ِ حضرت ِ استاد آمد
ماه لبخند به مادر شدن ِ حوا زد
تا در آغوش ِ خدا گریه ی ِ نوزاد آمد ادامه مطلب ...
دم ِ هر بازدمـــــــم گرم که جز آه نبود
زندگــی غیر ِ همین واژه ی ِ کوتاه نبود
پیله در حسرت ِ پروانگی ات شعر شدم
هیچ کس را به شب ِ "منزوی"ام راه نبود
گوشه ابروی ِ هلال ِ تو حرامم شد و باز
خبری از به زمیـــن آمــــــدن ِ ماه نبود
ادامه مطلب ...بچه ام عاشق ِ چشم ِ شکلاتی شده ام
پا زمین کوب ِ لب ِ آب نباتی شده ام
بس که این عشق درآورده به زانو من را
چند وقتی ست که دلبسته ی ِ تاتی شده ام
خنده های ِ تو به من سرکشی آموخته است
بی جهت نیست که شورشگر و خاطی شده ام ادامه مطلب ...
بی پشت و پناهی چه بخواهی چه نخواهی
محکوم به آهی چه بخواهی چه نخواهی
دلتنگی و هر ثانیه یک قرن شکنجه ست
هی خیره به راهی چه بخواهی چه نخواهی
هرچند که او رفته ولی بر در و دیوار
جا مانده نگاهی چه بخواهی چه نخواهی
ادامه مطلب ...این پدر سوخته هی قهوه چرا میریزد؟
قهوه ی ترک چرا از لج ما میریزد؟!
بی شرف کافه بهم ریخته ول کن هم نیست
دل جدا، بوسه جدا، عشوه جدا میریزد
صف کشیدند همه پشت دو پلکش چه بلند
از خدا خواسته او هم که بلا میریزد
هیچ کس مشتری خاطر ما دیگر نیست
بس که او خنده کنان ناز و ادا میریزد
ادامه مطلب ...اولش سخت است اما کم کم عادت میکنی
تازه میفهمی که هستی با غم عادت میکنی
آه.. میدانم ته آواری اما چاره چیست
مثل بسطامی به زیر این بم عادت میکنی
کافی است آرام پلکت را ببندی تا ابد
با صدای گریه های آدم عادت میکنی
خم به ابرویت نیاور مثل تختی خاک شو
بعد از این با زیرهای یک خم عادت میکنی ادامه مطلب ...
من ناز نمیکشم دلت خواست برو
کج کج نکنم نگاه و یکراست برو
هرجور که مایلی بزن قید مرا
هرچند دلم یکه و تنهاست، برو
دیگر نکشم منت مهتابت را
تاریکی از این به بعد زیباست، برو
ادامه مطلب ...هر گل که شکفته شعله ای پر سوز است
هـر سبــزه، سوار ِجنــگی پیــــــــروز است
انــداختــــه ایم سفـــــره ای بـــــر خـــاکت
کــوروش؛ پــدرم ! بـلنـد شـو، نـــوروز است
"شهراد میدری"