داغی دست کسی آمد و درگیرم کرد
آمد و از همۀ اهل جهان سیرم کرد
اولین بار خودش خواست که با او باشم
آنقدَر گفت چنینم و چنان... شیرم کرد
مثل یک قلعه که بی برج و نگهبان باشد
بر دلم سخت شبیخون زد و تسخیرم کرد
بیستون! دارم به شهر عشق،تنها می روم
رود هستم ،بی کس و غمگین به دریا می روم
زائـــرم.. امشب کنارت استراحت می کنم
حرف ها دارم بگویم ،بعد از اینجا می روم
در دلم ته مانده های زندگی جان داده است
بی خود از خویشم به دنبال مسیحا می روم
غمگین مشو که سنگ، مرامش شکستن است
آیـــیـــنه نـــــیز ترس مدامش، شکستن است
گیرم که صخره دست خودش را بلند کرد
دریا ! نرو! که پشت ِ سلامش شکستن است
باران همیشه دوست ِ بی شیله پیله هاست
شیشه ! تگرگ، لـُب کلامش شکستن است
ادامه مطلب ...
شب از نیمه گذشته مثل هرشب باز بی خوابم
نمی دانی چقدر این روزها غمگین و بی تابم
زمین و آسمان شب- گریه هایم را نمی فهمند
گل نیلوفری در حیرت خاموش مردابم
نگاه ساعت دیواری ام چون گربه ای وحشی
که دارد می کشد هی پنجه اش را روی اعصابم ادامه مطلب ...
اگـر بـه بـاغ بگـویم تـرانـه های تو را
به مرز غنچه رساند جوانه های تو را
تو نیستی که ببینی چقدر کم دارد
به وقت گریه، سرم لطف شانه های تو را
به گریه از سر زلف تو میبرم تاری
که سینه ریز کنم اشک دانه های تو را ادامه مطلب ...