ای مرغ آفتاب!
زندانی دیار شب جاودانیم
یک روز، از دریچه زندان من بتاب
***
می خواستم به دامن این دشت، چون درخت
بی وحشت از تبر
در دامن نسیم سحر غنچه واکنم
با دست های بر شده تا آسمان پاک
خورشید و خاک و آب و هوا را دعا کنم
گنجشک ها ره شانه ی من نغمه سر دهند
سرسبز و استوار، گل افشان و سربلند
این دشت خشک غمزده را با صفا کنم
*** ادامه مطلب ...
روزگاری داشتیم و عشق بود و عشق...حالی داشت
بی خیالِ زندگی بودیم و او در سر خیالی داشت
با "اشارتِ نظر"* آرامشِ دنیای هم بودیم
نامه هامان گرچه گاهی از غمِ دوری ملالی داشت
در پناهِ گیسوانش دستمان بر گردنِ هم بود
خلوتِ ما در هجومِ برف و باران "چتر" و "شال"ی داشت ادامه مطلب ...
هر چند امیدی به وصال تو ندارم
یک لحظه رهایی ز خیال تو ندارم
ای چشمه ی روشن منم آن سایه که نقشی
در آینه ی چشم زلال تو ندارم
می دانی و می پرسیم ای چشم سخنگوی
جز عشق جوابی به سوال تو ندارم ادامه مطلب ...
بیستم مهرماه سالروز تولد خواجه شیراز و شعری از شهراد میدری
فصل ِ پاییز رسید و خبر از باد آمد
پیشواز ِ قدمش عشق به فریاد آمد
برق افتاد در آیینه که چشمت روشن
آفرین بر قلم ِ حضرت ِ استاد آمد
ماه لبخند به مادر شدن ِ حوا زد
تا در آغوش ِ خدا گریه ی ِ نوزاد آمد ادامه مطلب ...
چه احمقانه سزاوارِ بودنی با من
اگر هنوز دلت هست ارزنی با من
تو با خود تو تویی، تو نه، یک منی بی من
تو با من آنچه تویی نیستی، زنی با من
مگر به خواب ببینی دوباره پاک شود
اگر که میکنی آلوده دامنی با من
ادامه مطلب ...از جان ِ من آغوش ِ تب دارت چه میخاهد؟
خط ِ دو ابروی ِ قلمکــــــارت چه میخاهد؟
در فکر ِ چیدن نیستم، اصـــرار یعنی چه؟
لب های ِ از شاتوت سرشارت چه میخاهد؟
کمتر بریز از پلک های ِ خود شراب ِ ناب
چشمان ِ مست ِ دلبری وارت چه میخاهد؟ ادامه مطلب ...
تو رفتهای دل دیوانهای گذاشتهای
دوباره آمدهای دانهای گذاشتهای
برای حسرت من بوسهای فرستادی
کنار آینهای شانهای گذاشتهای
درست آمدهای این دل من است، فقط
قدم به خانهی ویرانهای گذاشتهای ادامه مطلب ...
دریا! دریا! صبور و سرد چرایی
دست گشادی نیاز را و نشستی
دیری در معبد سکوت سترون
بر دل داغ هزار سرو سیه پوش
در سر تصویر مرگ سرخ سیاووش
در چشم اما عبور آتش و آهن
دریا! با تازیانه های فرنگان
خونین بر گرده ات گشاده زبانها
تا کی خواهی صبور و سرد به جا ماند؟
لختی یاد آر از آن شکوه که پژمرد
چون زخمی شعله ور که در جگر من
دیوی شد ژرف کاو و جان مرا خورد ادامه مطلب ...
گریز
دلتنگ تر از من
خسته تر از من
دلشکسته تر از من
پرنده ای بر آبکوهه ی باد نشسته بود
پشت به جهان کرده بود
و چونان من
همپای من
از خویش و از جهان می گریخت
***
ادامه مطلب ...درس غم داد در این مدرسه استاد مرا
دل من پیر شد از بس که جفا دید و جفا
ندهد سود دگر قامت شمشاد مرا
آنچه می خواست دلم چرخ جفا پیشه نداد
وآنچه بیزار از آن بود دلم، داد مرا
ادامه مطلب ...دوستت دارم چنان که هیچ کس باور ندارد
اینهمه شوری که من دارم کسی در سر ندارد
فرق ِ مویت راست میگوید صراط ِ مستقیم است
با تو دنیا احتیــــــــاج اصلن به پیغمبر ندارد
بت تراشان مات و مبهوت ِ بلور ِ خوشتراشت
معبدی مانند ِ تو قدیســـــه ی ِ مرمر ندارد
پیرهن بگشا قیامت کن که خورشیدی برآید
روز ِ رستاخیز هم صبحی به این محشر ندارد ادامه مطلب ...
دست و پا بسته و رنجور به چاه افتادن
به از آن است که در دام نگاه افتادن
سیب شیرین لبت باشد و آدم نخورد؟
تو بهشتی و چه بیم از به گناه افتادن
لاک پشتانه به دنبال تو می آیم و آه
چه امیدی که پی باد به راه افتادن؟
ادامه مطلب ...دم ِ هر بازدمـــــــم گرم که جز آه نبود
زندگــی غیر ِ همین واژه ی ِ کوتاه نبود
پیله در حسرت ِ پروانگی ات شعر شدم
هیچ کس را به شب ِ "منزوی"ام راه نبود
گوشه ابروی ِ هلال ِ تو حرامم شد و باز
خبری از به زمیـــن آمــــــدن ِ ماه نبود
ادامه مطلب ...پلک ِ خیس ِ مرا بهم بگذار، یک دل ِ سیر خاب میخاهم
بستر ِ ابرهای ِ بارانی، بالش ِ آفتاب میخاهم
فارغ از هرچه هست باید بود، بعد از این مست ِ مست باید بود
در بغل زیر ِ خاک لای ِ کفن، خمره ای از شراب میخاهم
نه که قرآن انار ِ نیشابور، شعر سعدی و حافظ و انگور
لذت ِ این گناه کردن را، جای ِ هرچه ثواب میخاهم
ادامه مطلب ...
دوباره مست شد و یاوه گفت و شَنگ ترم کرد
نخورده گونهی من سرخ شد قشنگ ترم کرد
به گریه گفت شبی "دوستم بدار" و ندانست
که گریههای زنان رفته رفته سنگ ترم کرد
مسیر آب که باریک شد رسید به طغیان
نشست و هی به من انداخت سنگ و تنگ ترم کرد ادامه مطلب ...