ارث پدرم که نیستی!

هر روز مرا گریستی تنهایی 

با خاطره‌هام زیستی تنهایی

شش دانگ تو را سند به نامم زده‌اند 

ارث پدرم که نیستی تنهایی ! 

من شعر نگفتم که تو را گریه بگیرد!!!

شب نام تو ناخواسته آمد به زبانم

 شد شان پر از شهد و عسل صبح، دهانم

 حتما تو گذشتی باز از کوچه پایین

 بیخود که نرفته ست به بالا ضربانم

 این حال خوش از عطر عبور تو اگر نیست

 از چیست که سر می رود از خون شریانم؟

  

ادامه مطلب ...

باران تهمت

 

حسین منزوی:

دشمن شکست اگرچه زتو پر و بال تو

اما به جز شکست نبُرد از جدال تو ...

 ---------------------------------------


خالی ست از حضور عزیزت خیال من

نگذار در غبار بپوسم، زلال من !

بخت مرا به پیچش زلفت گره زدند

زین رو همیشه در تب و تاب است حال من

شعر مرا، کلام مرا ، تازه گی ببخش

تا رنگ و بوی کهنه نگیرد مقال من  ادامه مطلب ...

خدا به خیر کند...

تو ماه را به شب عاشقان نشان دادی

به بی کلام ترین واژه ها زبان دادی

به شب، به روز، به مهتاب و آسمان و زمین

به رود و صخره و کوه و درخت جان دادی

همیشه با اگر و شاید و نمی دانم

به جای پاسخ و توضیح سر تکان دادی  ادامه مطلب ...

خوابم نخواهد برد...

بارانی ام با چشم تر خوابم نخواهد برد

تا باز گردی از سفر خوابم نخواهد برد

امشب هوا آرام و راه آسمانها باز

دارم هوای بال وپرخوابم نخواهد برد

بر دوش شب خاموش سوسو میزند اشکم

بیدارم امشب تا سحرخوابم نخواهد برد  ادامه مطلب ...

کاش بارانی ببارد

کاش بارانی ببارد قلب ها را تر کند
بگذرد از هفت بند ما، صدا را تر کند
قطره قطره رقص گیرد روی چتر لحظه ها
رشته رشته مویرگ های هوا را تر کند
بشکند در هم طلسم کهنه ی این باغ را
شاخه های خشک و بی بار دعا را تر کند 
ادامه مطلب ...

عامل بیگانه

ناخوش شده ام درد تو افتاده به جانم

باید  چـــه  بگویم  به  پرستار  جوانم؟

باید چه بگویم؟ تو بگو، ها؟ چه بگویم

وقتی کـــه ندارد خبــــر از درد نهانم؟

تب کرده ام امــا نه به تعبیر طبیبان

آن تب که گل انداخته بر گونه جانم 

ادامه مطلب ...

پاییز شدیم

پاییز شدیم بی بهارستانت
سرریخته ایم پای دارستانت
ما گم شده ایم شاخه ای نور بیار
از آتش روشن انارستانت

گمشان کردم در دوست داشتنت

اینطور نگاهم نکن


روزی روزگاری

                    دست داشتم

                                       پا داشتم


گمشان کردم در دوست داشتنت


-جلیل صفربیگی-

ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم...

ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم

چند روزیست که هرشب به تو می اندیشم


به تو آری به تو یعنی به همان منظر دور

به همان سبز صمیمی به همان باغ بلور

 

ادامه مطلب ...

بسیار شدی، نام تو بسیار نوشتند

بسیار شدی، نام تو بسیار نوشتند
بسیار تو را بر در و دیوار نوشتند

منظومه‌ی خون‌خواهی فریاد تو را خلق،
بسیار سرودند و به تکرار نوشتند

خورشید شدی؛ شکل تو را نور کشیدند
تاریک شدی؛ نام تو را تار نوشتند 
ادامه مطلب ...

آدما

ادما دنیا رو دیوار می بینن

روزای آفتابی رو تار می بینن

 

دوس دارن یه روز بیاد رها بشن

مث شبنم از زمین جدا بشن

 

سایه هاشون روی دیواره ولی

پر و بالشون گرفتاره ولی  ادامه مطلب ...

جلیل صفربیگی 1

مانند دهان سنگی یک مرده

انگار هزار سال خوابش برده

دندان من اعصاب ندارد دیگر

از فرط گرسنگی خودش را خورده   ادامه مطلب ...

واران (باران)

نویسنده ی وبگاه واران را می شناسید؟ 

 

در آب که شستی تن بی تابت را

دیدند  تمام  رود ها  خوابت را

لبهام به شکل بوسه-ماهی شده اند

بنداز  درون  آب  قلابت  را 

 ----------- 

--------- 

------ 

 

با رفتن تو من از خودم هم سیرم

با عقربه ها ثانیه ها درگیرم

مرگ آمده راه نفسم را بسته

وقتی چمدان بسته شود می میرم

  --------------- 

------------ 

-------- 

 

دل بی تو درون سینه ام می گندد

غم از همه سو راه مرا می بندد

امسال بهار بی تو یعنی پاییز

تقویم به گور پدرش می خندد 

 ----------- 

----- 

--- 

 

یک عمر درون خویش تکرار شدم


در گوشه ای از خودم تلنبار شدم


گنجشک به خواب رفته بودم دیشب


امروز ولی  کلاغ  بیدار  شدم 

 

 

وبسایت شاعر   

پروفایل شخصی شاعر