این روزها حس بدی با دوستان دارم
با دوستانم حالتی"دامن کِشان" دارم
آنقدر مردادم که حتی در یخِ بهمن
انگار طــرح جامـــع خرماپزان دارم
در من کسی افتاده مثل "من نمی فهمم"
یا حرف های مبهمــی تــــوی دهان دارم
یک جنگ اغلب نامقدس یا مقدس تر
با دشمنان فرضی ایـن داستان دارم
این داستان چیزی ندارد جز همین شاعر
یک شاعـــر دلـواپس نامهــــــــربان دارم
یک چند وقتی می شود با فحش می خوابم
حتــی مرتب میلِ بــه زخــــم زبان دارم
تا ظهر می خوابم که شب بیدار بنشینم
چون تـــوی دنیــــای مجــــازی میهمـــان دارم
یک مشت آدم که نمی بینم همین خوب است
گاهی خودم مهمانـــم و یک میـزبان دارم
فردای شبهـــای سگــــی از روی بیکاری
توی خیابان گوشه ی چشمی به نان دارم
گاهی دقیقا گوشه ی چشمم به بعضی هاست
گاهــی شدیدا مشکل جا و مکــان دارم
اصلا سیاسی نیستم، اهل دموکراسی
نه مشکلی با شرق تا غرب جهان دارم
من حزب بادم دست کم حزب سر و سینه
بنده اصولن اشتیـــاقِ گفتمـــان دارم
با الکل بالای صد در صد نمی مستم
گاهی فقط هنگام خوابیدن تکان دارم
ایــن روزها قلبا ارادتمند خیـامــــم
اما به جای کوزه، رسما استکان دارم
چیز زیادی در بساطم نیست،غیر از این
باور کنی یا نه؟! فقط یک ذره"جان" دارم
ناصر ندیمی