نفس می کِشد واژه در دفترم
دقیقا" دو هفته ست شاعر ترم
دقیقا" دو هفته ست در من کَسی ست
که هر شب می افتد به جانِ سَرم
.
من و آشپزخانه و چای و بعد
دوتا قرص سَردرد تا می خورم،
خودم را کمی می فرستم به خواب
دوباره می آید کَسی،می پرم !
برو لعنتی مرد تو خسته است
وَ حالی نمانده ست در بسترم
این روزها حس بدی با دوستان دارم
با دوستانم حالتی"دامن کِشان" دارم
آنقدر مردادم که حتی در یخِ بهمن
انگار طــرح جامـــع خرماپزان دارم
در من کسی افتاده مثل "من نمی فهمم"
یا حرف های مبهمــی تــــوی دهان دارم