من پیرترین ساعت دیواری شهرم

هر بار که از نام تو پُر بوده دهانم
جز با غزلی تازه نچرخیده زبانم

عشق تو غم "حافظ" و شیدایی "سعدی" ست
سخت است تو را در غزلی ساده بخوانم

جاری شده ای در من ...بی آن که بدانی
من در تو نفس می کشم و در جریانم

از تنگ غروب آمده تا صبح نشسته ست
شوق تو در آغوشم و درد تو به جانم 
ادامه مطلب ...

کسی شبیه تو




کسی شبیه تو امشب نشسته کنج اتاقم
غمت درست سر وقت آمده ست سراغم

دهان پنجره را بسته ام که باد نریزد
به هم خیال تو را زیر کورسوی چراغم
 
ادامه مطلب ...

حاشیه...


امروز پشت پنجره گلدان گذاشتم
از غصه سر به نرده ی ایوان گذاشتم

دست و دلم به شعر نمی رفت مدتی
عکس تو را کنار قلمدان گذاشتم

شعر آمد و تو آمدی و خط به خط به خط...
اسم تو را نوشتم و باران گذاشتم...

  ادامه مطلب ...

حال وهوای بدِ این روزها...

باران که می گیرد به هم می ریزد اعصابم
تقصیر باران نیست...می گویند: بی تابم...!

گاهی تو را آنقدر می خواهم به تنهایی
طوری که حتی بودنم را بر نمی تابم

هر صبح،بی صبحانه از خود می زنم بیرون
هرشب کنار سفره،بُق کرده ست بشقابم
 
ادامه مطلب ...

حال کلاغ مرا نگیر!

ای عشق...روشنای اتاق مرا نگیر
چشم مرا بگیر و چراغ مرا نگیر

این دست ها به گرمی دست تو دلخوشند
شب های برف و باد...اجاق مرا نگیر

وقتی غمم تو هستی...از هر غریبه ای
حال مرا نپرس و سراغ مرا نگیر 
ادامه مطلب ...

ﻋﻤﺮ ﻣﻦ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﺸﺪ...

بهار رفت و زمستان من تمام نشد
ﻋﺬﺍﺏ ﺑﺎﻏﭽﻪ ﺑﺎ ﺳﻮﺧﺘﻦ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﺸﺪ

ﭼﻪ ﮐﻮﻩ ﻫﺎ ﮐﻪ ﻧﻬﺎﺩﻧﺪ ﺳﺮ ﺑﻪ ﺷﺎﻧﻪ ﯼ ﻫﻢ
ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﯿﺎﻧﻪ ﻏﻢ ﮐﻮﻫﮑﻦ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﺸﺪ

"ﮐﺠﺎﯼ ﺍﯾﻦ ﺷﺐ ﺗﯿﺮﻩ...ﮐﺠﺎ ﺑﯿﺎﻭﯾﺰﻡ*"
ﮐﻪ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺣﺴﺮﺕ ﺍﯾﻦ ﭘﯿﺮﻫﻦ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﺸﺪ 
ادامه مطلب ...

عشق بود و عشق...

روزگاری داشتیم و عشق بود و عشق...حالی داشت

بی خیالِ زندگی بودیم و او در سر خیالی داشت


با "اشارتِ نظر"* آرامشِ دنیای هم بودیم

نامه هامان گرچه گاهی از غمِ دوری ملالی داشت


در پناهِ گیسوانش دستمان بر گردنِ هم بود

خلوتِ ما در هجومِ برف و باران "چتر" و "شال"ی داشت  ادامه مطلب ...

همصحبت شب های من

غمت از کودکی همبازی دنیای من بوده

خیالت سالها همصحبت شب های من بوده

هنوز آن شب نشینی های روشن خوب یادم هست

که موهای تو طولانی ترین یلدای من بوده

کنار تو دلم چون موج هی می رفت و می آمد

هوای چشم هایت ساحل و دریای من بوده 

ادامه مطلب ...