شب آمد و دل تنگم هوای خانه گرفت...

شب آمد و دل تنگم هوای خانه گرفت

دوباره گریه ی بی طاقتم بهانه گرفت 


شکیب درد خموشانه ام دوباره شکست

دوباره خرمن خاکسترم زبانه گرفت  

ادامه مطلب ...

نرم و آهسته میایی در خیال...

گاه بارانی و می باری و گاه، رقص ِ پُرشور ِ نسیمم میشوی
گاه گنجشکی کنار ِ پنجره، گاه شوق ِ یاکریمم میشوی

سایه سار ِ باغهای ِ نوبرت، سیب ِ گونه توت ِ لبهای ِ ترت
شُرشُر ِ رود ِ عسل در دفترت، شعر ِ جنّات ِ نعیمم میشوی

گردن آویزت صلیب ِ آفتاب، گیسوانت برگ ِ زیتون و شراب
بر لبت انجیل ِ برنابای ِ ناب، راوی ِ عهد ِ قدیمم میشوی 
ادامه مطلب ...

فقط عاشق غزل را در میان اشک می‌گوید...



حیاط خانه‌ی ما را معطّر می‌کنی یا نه ؟
اتاق کوچک ما را منوّر می‌کنی یا نه ؟

بگو ای چشم و ابروی تو مضمون دو بیتی‌ها
به قدر یک غزل با شاعرت سر می‌کنی یا نه ؟

شرابی نیست در این خانه اما جرعه شعری هست
دو بیت آتشین دارم، لبی تر می‌کنی یا نه ؟
 
ادامه مطلب ...

کامل ترین معنا برای عشق تنهایی ست...

گاهی شرار شرم و گاهی شور شیدایی ست
این آتش از هر سر که برخیزد تماشایی ست

دریا اگر سر می زند بر سنگ حق دارد
تنها دوای درد عاشق ناشکیبایی ست

زیبای من! روزی که رفتی با خودم گفتم
چیزی که دیگر برنخواهدگشت زیبایی ست
 
ادامه مطلب ...

دل می بری هنوز...

ای یار دور دست که دل می بری هنوز

چون آتش نهفته به خاکستری هنوز


هر چند خط کشیده بر آیینه ات زمان

در چشمم از تمام خوبان، سری هنوز


سودای دلنشین نخستین و آخرین!

عمرم گذشت و توام در سری هنوز

  ادامه مطلب ...

جهان زیباست

ردیف این غزل دشوار می شد با بیندازم    !

ولی با وامی از چشم تو شاید جا بیندازم!

 

جهان زیباست بی تردید باید دید ولذت برد

چرا باید نگاهی تیره بر دنیا بیندازم؟

 

کمی پیرم ولی پیری که، عمری عاشقی کرده

نمی خواهم خودم را از تک و از تا بیندازم  ادامه مطلب ...

به نیم بوسه توان صد هزار جان دادن...

چنین که برده شراب لبت ز دست مرا

مگر به دامن محشر برند مست مرا


چگونه از سرکویت توان کشیدن پای

که کرده هر سر موی تو پای بست مرا


کبود شد فلک از رشک سربلندی من

که عشق سرو بلند تو ساخت پست مرا  ادامه مطلب ...

چقدر از حال من و حال دلم خبر داری؟

شکستنی‌تر از آنم که سنگ برداری

و یا به خاطره‌ای دیرسال بسپاری


تویی که می‌روی از پیش من ، نمی‌دانم

چه‌قدر از من و حال دلم خبر داری ؟


من و دل و غزلم سال‌هاست زندانیم

در این اتاقک مرطوب چاردیواری  ادامه مطلب ...

تو نیز دغدغه ات از دقایقت پیداست...


تو آسمانی ومن ریشه در زمین دارم
 همیشه فاصله ای هست-داد ازاین دارم


قبول کن که گذشته ست کار من از اشک

که سال هاست به تنهایی ام یقین دارم


تو نیز دغدغه ات از دقایقت پیداست

مرا ببخش اگر چشم نکته بین دارم

  ادامه مطلب ...

بی هوا قلب مرا دزدید و رفت....

                                  

                                                                                         

روز اول بی هوا قلب مرا دزدید و رفت                                                                                                        

 روز دوم آمد و اسم مرا پرسید و رفت

 

روز سوم آخ، خالی هم کنار لب گذاشت 

 

دانۀ دیوانگی را در دلم پاشید و رفت

 

روز چارم دانه‌اش گل داد و او با زیرکی

 

آن غزل را از لبم نه، از نگاهم چید و رفت

 

ادامه مطلب ...

سفر ادامه‌ی من بود یا ادامه‌ی تو؟!

کدام عطر رسیده مگر به شامه‌ی تو
که لحن مرثیه‌ دارد خطوط نامه‌ی تو؟
تو پرچم وطنم بوده‌ای، نخواسته‌ام
-در این مسیر چهل ساله- جز اقامه‌ی تو
اگر به خون دل و اشک چشم، ریخته ام
دوات تازه برای بقای خامه‌ی تو 
ادامه مطلب ...

شبیه تار ِ تنها مانده ی ِ شهنـــــاز، دلتنگم...

نمیدانم چرا پیش ِ منی و باز دلتنــــگم 
چنان پیغمبری تنها و بی اعجاز دلتنگم

به روی ِ تو که پشت ِ پنجره هاشور ِ بارانی 
اگرچه میکنم آغوش ِ خود را باز، دلتنـگم

نخی از دود ِ سیگارم به سویت چشم میدوزد 
چه می آید به قدت اینهــــمه ابراز: دلتنــگم

به چشمان ِ تو این جعبه سیاهت خیره می مانم 
کنار ِ صنــــــــدلی ِ خالـــــــــــی ِ پرواز دلتنگم

جهان ِ بی تو هر لحظه اضافه خدمتی تلخ است 
به خط نامه هــــــــای ِ آخر ِ سرباز، دلتنگم 
ادامه مطلب ...

که هنوز...

کجاست جای تو در جمله‌ی زمان؟ که هنوز...
که پیش از این؟ که هم‌اکنون؟ که بعد از آن؟ که هنوز؟

و با چه قید بگویم که «دوستت دارم»؟
که تا ابد؟ که همیشه؟ که جاودان؟ که هنوز؟

سؤال می‌کنم از تو: هنوز منتظری؟
تو غنچه می‌کنی این بار هم دهان، که هنوز 
ادامه مطلب ...

نیامدی

دیشب چرا برای تماشا نیامدی ؟

آتش زدم تمام خود امّا نیامدی


با اینکه از رفاقتِ تن ها رهیده ام

یک کوچه راه با منِ تنها نیامدی


آمد بهار، در قدمش چشمه جوش زد

آهوی من! برای چه صحرا نیامدی ؟  ادامه مطلب ...

ﻋﻤﺮ ﻣﻦ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﺸﺪ...

بهار رفت و زمستان من تمام نشد
ﻋﺬﺍﺏ ﺑﺎﻏﭽﻪ ﺑﺎ ﺳﻮﺧﺘﻦ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﺸﺪ

ﭼﻪ ﮐﻮﻩ ﻫﺎ ﮐﻪ ﻧﻬﺎﺩﻧﺪ ﺳﺮ ﺑﻪ ﺷﺎﻧﻪ ﯼ ﻫﻢ
ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﯿﺎﻧﻪ ﻏﻢ ﮐﻮﻫﮑﻦ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﺸﺪ

"ﮐﺠﺎﯼ ﺍﯾﻦ ﺷﺐ ﺗﯿﺮﻩ...ﮐﺠﺎ ﺑﯿﺎﻭﯾﺰﻡ*"
ﮐﻪ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺣﺴﺮﺕ ﺍﯾﻦ ﭘﯿﺮﻫﻦ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﺸﺪ 
ادامه مطلب ...

چشمان تو!

در هر نگهت مستی صد جام شراب است
چشمان تو میخانه ی دلهای خراب است

زد شعله به جان چشم فریبای تو هر چند
برق نگهت زودگذر ،همچو شهاب است

زیبایی گلهای جهان دیر نپاید
ای غنچه بزن خنده که هنگام شباب است

مغرور مشو این همه بر سوز خود ای شمع
کاین سازش پروانه هم از روی حساب است
 
ادامه مطلب ...

چه احمقانه سزاوارِ بودنی با من

چه احمقانه سزاوارِ بودنی با من

اگر هنوز دلت هست ارزنی با من


تو با خود تو تویی، تو نه، یک منی بی من

تو با من آنچه تویی نیستی، زنی با من


مگر به خواب ببینی دوباره پاک شود

اگر که می‌کنی آلوده دامنی با من 

ادامه مطلب ...

درخت اگر که تو باشی، دل از تبر ببری!

قطار شو که مرا با خودت سفر ببری

به دورتر برسانی ــ به دورتر ببری


تمام بود و نبود مرا در این دنیا

که تا ابد چمدانی ست مختصر ببری


و من تمام خودم را مسافرت بشوم

تو هم مرا به جهان های تازه تر ببری 

ادامه مطلب ...

تو رفته‌ای دل دیوانه‌ای گذاشته‌ای!

تو رفته‌ای دل دیوانه‌ای گذاشته‌ای

دوباره آمده‌ای دانه‌ای گذاشته‌ای


برای حسرت من بوسه‌ای فرستادی

کنار آینه‌ای شانه‌ای گذاشته‌ای


درست آمده‌ای این دل من است، فقط

قدم به خانه‌ی ویرانه‌ای گذاشته‌ای  ادامه مطلب ...

رفتنــــی هستـــم ،اگرباز کنـــی راه مرا

 دل پاییــــز نـــدارد غـــم جانکــــــاه مـرا

 

                           رفتنــــی هستـــم ،اگرباز کنـــی راه مرا

 

                           رفتـــــم،اما نرســیدم به تو،دریا نشــــدم

 

                           مانـــــدی،اما نرســـانـدی به خــدا آه مرا

 

                           تو فقط پلک بزن،کار تو جـاری شــدن است

  

ادامه مطلب ...

کاشکی مادر ایام نمیزاد مرا...

مادر از بهر غم و رنج جهان زاد مرا

درس غم داد در این مدرسه استاد مرا


دل من پیر شد از بس که جفا دید و جفا

ندهد سود دگر قامت شمشاد مرا


آنچه می خواست دلم چرخ جفا پیشه نداد

وآنچه بیزار از آن بود دلم، داد مرا 

ادامه مطلب ...

با تو دنیا احتیــــــــاج اصلن به پیغمبر ندارد!!!

دوستت دارم چنان که هیچ کس باور ندارد 

اینهمه شوری که من دارم کسی در سر ندارد


فرق ِ مویت راست میگوید صراط ِ مستقیم است 

با تو دنیا احتیــــــــاج اصلن به پیغمبر ندارد


بت تراشان مات و مبهوت ِ بلور ِ خوشتراشت 

معبدی مانند ِ تو قدیســـــه ی ِ مرمر ندارد


پیرهن بگشا قیامت کن که خورشیدی برآید

روز ِ رستاخیز هم صبحی به این محشر ندارد  ادامه مطلب ...

به قدر خوردن یک چای تلخ با من باش...


هنوز گر چه صدایت غریب و غمگین است
بلند حرف بزن،گوش شهر سنگین است

بلند حرف بزن ماه بی قرینه،ولی
مراقب سخنت باش،شب خبرچین است

مراقب سخنت باش و کم بگو از عشق
شنیده ام که مجازات عشق سنگین است 
ادامه مطلب ...

ترسم نبرم عاقبت از دست تو جان را ...

ساقی بده آن کوزه یاقوت روان را 

یاقوت چه ارزد بده آن قوت روان را 


اول پدر پیر خورد رطل دمادم 

تا مدعیان هیچ نگویند جوان را 


تا مست نباشی نبری بار غم یار 

آری شتر مست کشد بار گران را   ادامه مطلب ...

حق ِ یوسف شدن ِ من به خدا چاه نبود...

دم ِ هر بازدمـــــــم گرم که جز آه نبود 

زندگــی غیر ِ همین واژه ی ِ کوتاه نبود


پیله در حسرت ِ پروانگی ات شعر شدم 

هیچ کس را به شب ِ "منزوی"ام راه نبود


گوشه ابروی ِ هلال ِ تو حرامم شد و باز 

خبری از به زمیـــن آمــــــدن ِ ماه نبود 

ادامه مطلب ...