لباس کوچ تنت کن ، بهار مشکوکی ست
بگیر دست مرا ، روزگار مشکوکی ست
تمام پنجره ها رو به قبله خوابیدند
اگر غلط نکنم انتظار مشکوکی ست
چنین که برده شراب لبت ز دست مرا
مگر به دامن محشر برند مست مرا
چگونه از سرکویت توان کشیدن پای
که کرده هر سر موی تو پای بست مرا
کبود شد فلک از رشک سربلندی من
که عشق سرو بلند تو ساخت پست مرا ادامه مطلب ...
تو هیچ عهد نبستی که عاقبت نشکستی
مرا بر آتش سوزان نشاندی و ننشستی
بنای مهر نمودی که پایدار نماند
مرا به بند ببستی خود از کمند بجستی
دلم شکستی و رفتی خلاف شرط مودت
به احتیاط رو اکنون که آبگینه شکستی
ادامه مطلب ...