حق ِ یوسف شدن ِ من به خدا چاه نبود...

دم ِ هر بازدمـــــــم گرم که جز آه نبود 

زندگــی غیر ِ همین واژه ی ِ کوتاه نبود


پیله در حسرت ِ پروانگی ات شعر شدم 

هیچ کس را به شب ِ "منزوی"ام راه نبود


گوشه ابروی ِ هلال ِ تو حرامم شد و باز 

خبری از به زمیـــن آمــــــدن ِ ماه نبود 

ادامه مطلب ...

گزیده ای از سرود پنجم

من محکوم شکنجه‌ئی مضاعفم:
این چنین زیستن،
و این چنین 
در میان زیستن
با شما زیستن
که دیری دوستارتان بوده‌ام.
من از آتش و آب
سر درآوردم.  ادامه مطلب ...

ندارم چشم من، تاب نگاه صحنه سازی ها...

ندارم چشم من، تاب نگاه صحنه سازی ها

من یکرنگ بیزارم، از این نیـــرنگ بازی ها


زرنگی، نارفیقا! نیست این، چون باز شد دستت

رفیقــان را زپا افکـــندن و گـــردن فرازی ها

ادامه مطلب ...

نفرین

نفرین ابد بر تو که آن ساقی چشمت

دردی کش خمخانه ی تزویر و ریا بود

پرورده مریم هم اگر چشم تو می دید

عیسای دگر می شد و غافل ز خدا بود

 

نفرین ابد بر تو که از پیکر عمرم

نیمی که روان داشت جدا کردی و رفتی

نفرین ابد بر تو که این شمع سحر را

در رهگذر باد رها کردی و رفتی  ادامه مطلب ...

پیش از اینها فکر می کردم خدا

پیش از اینها فکر می کردم خدا

خانه ای دارد کنار ابرها

مثل قصر پادشاه قصه ها

خشتی از الماس خشتی از طلا

پایه های برجش از عاج و بلور

بر سر تختی نشسته با غرور     

ادامه مطلب ...