قطار شو که مرا با خودت سفر ببری
به دورتر برسانی ــ به دورتر ببری
تمام بود و نبود مرا در این دنیا
که تا ابد چمدانی ست مختصر ببری
و من تمام خودم را مسافرت بشوم
تو هم مرا به جهان های تازه تر ببری
سپس نسیم شوی تو و بعد از آن یوسف ...!
که پیرهن بشوم تا مرا خبر ببری
مرا به خواب مه آلود ابرهای جهان
به خواب های درختانِِِِ بارور ببری
و بعد نامه شوم من ... چه خوب بود مرا
خودت اگر بنویسی ــ خودت اگر ببری
عجیب نیست که هیزم شکن بیاشوبد
درخت اگر که تو باشی دل از تبر ببری
دوباره زوزه ی باد و شکستن جاده
چه می شود که مرا با خودت سفر ببری
*پیمان سلیمانی*