دل می بری هنوز...

ای یار دور دست که دل می بری هنوز

چون آتش نهفته به خاکستری هنوز


هر چند خط کشیده بر آیینه ات زمان

در چشمم از تمام خوبان، سری هنوز


سودای دلنشین نخستین و آخرین!

عمرم گذشت و توام در سری هنوز

  

ای چلچراغ کهنه که زآن سوی سال ها

از هر چراغ تازه، فروزان تری هنوز


بالین و بسترم، همه از گل بپاکنی

شب بر حریم خوابم اگر بگذری هنوز


ای نازنین درخت نخستین گناه من!

از میوه های وسوسه بارآوری هنوز


آن سیب های راه به پرهیز بسته را

در سایه سار زلف، تو می پروری هنوز


وان سفره شبانه نان و شراب را

بر میزهای خواب، تو می گستری هنوز


با جرعه ای ز بوی تو از خویش می روم

آه ای شراب کهنه که در ساغری هنوز


حسین منزوی



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد