شکستنیتر از آنم که سنگ برداری
و یا به خاطرهای دیرسال بسپاری
تویی که میروی از پیش من ، نمیدانم
چهقدر از من و حال دلم خبر داری ؟
من و دل و غزلم سالهاست زندانیم
در این اتاقک مرطوب چاردیواری
گره زدند مرا مثل عنکبوتی پیر
به تار حوصلهی روزهای تکراری
مرا بگیر و تماشا کن و سپس بشکن
همیشه آینه پیدا نمیکنی .. آری ..
*مجتبی صادقی *