تو نیستی که ببینی...

اگـر بـه بـاغ بگـویم تـرانـه های تو را

به مرز غنچه رساند جوانه های تو را


تو نیستی که ببینی چقدر کم دارد

به وقت گریه، سرم لطف شانه های تو را


به گریه از سر زلف تو می‌برم تاری

که سینه ریز کنم اشک دانه های تو را  ادامه مطلب ...

نیامدی

دیشب چرا برای تماشا نیامدی ؟

آتش زدم تمام خود امّا نیامدی


با اینکه از رفاقتِ تن ها رهیده ام

یک کوچه راه با منِ تنها نیامدی


آمد بهار، در قدمش چشمه جوش زد

آهوی من! برای چه صحرا نیامدی ؟  ادامه مطلب ...