آنقَدَر بی تو در این شهر خرابم که نگو...




آنقَدَر بی تو در این شهر خرابم که نگو
آنقَدَر دوری تو داده عذابم که نگو


مثل یک پیچک غمگین شده از رفتن تو

تا بیایی همه جا در تب و تابم که نگو


فکر کردی بروی مثل تو آرام شوم

به خدا کوره ی سوزان و مذابم که نگو

  

ناگهان دست به دامان خرافات شدم

آنقَدَر دلخوش آن وقت جوابم که نگو


خنده دارست ولی عشق کجا عقل کجاست

دل پشیمان شده ی درس و کتابم که نگو


با تو انگار شب و روزِ خدا مال من است

بی تو آنقدر تهی مثل حبابم که نگو


دوست دارم همه ی فاصله های کم بشود

توی آغوش تو آنقدر بخوابم که نگو

 رضا جمشیدی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد