آنقَدَر بی تو در این شهر خرابم که نگو
آنقَدَر دوری تو داده عذابم که نگو
مثل یک پیچک غمگین شده از رفتن تو
تا بیایی همه جا در تب و تابم که نگو
فکر کردی بروی مثل تو آرام شوم
به خدا کوره ی سوزان و مذابم که نگو
ناگهان دست به دامان خرافات شدم
آنقَدَر دلخوش آن وقت جوابم که نگو
خنده دارست ولی عشق کجا عقل کجاست
دل پشیمان شده ی درس و کتابم که نگو
با تو انگار شب و روزِ خدا مال من است
بی تو آنقدر تهی مثل حبابم که نگو
دوست دارم همه ی فاصله های کم بشود
توی آغوش تو آنقدر بخوابم که نگو
رضا جمشیدی