غزلی زیبا از مجموعه ( جنگ میان ما دو نفر کشته می دهد)



به جای این که در شب¬های من خورشید بگذارید
فقط مرزی میانِ باور و تردید بگذارید
 
همیشه باد در سر دارم و همزاد مجنونم
به جای باد در «فرهنگِ عاشق» بید بگذارید
 
همین که عشق من شد سکّه ی یک پولِ این مردم
مرا بر سفره های هفت سینِ عید بگذارید!
  

ادامه مطلب ...

داغ داریم نه داغـی که بر آن اخم کنیم

داغ داریم نه داغـی که بر آن اخم کنیم

مرگمان باد اگر شکوه ای از زخم کنیم


مرد آن است که از نسل سیاوش باشد

"عاشقی شیوه‌ی رندان بلا کش باشد "


چند قرن است که زخمی متوالی دارند

از کویــر آمده‌ها بغض سفالـــــــی دارند  ادامه مطلب ...

عشق بود و عشق...

روزگاری داشتیم و عشق بود و عشق...حالی داشت

بی خیالِ زندگی بودیم و او در سر خیالی داشت


با "اشارتِ نظر"* آرامشِ دنیای هم بودیم

نامه هامان گرچه گاهی از غمِ دوری ملالی داشت


در پناهِ گیسوانش دستمان بر گردنِ هم بود

خلوتِ ما در هجومِ برف و باران "چتر" و "شال"ی داشت  ادامه مطلب ...

به گریه گفتمش از اشتباه من بگذر...

دو چشم عطریِ او آهوان تاتار است
زنی که هفت قدم در نرفته عطار است

شبی گره شد و روزی به کار من افتاد
زنی که حلقه‌ی موی طلایی‌اش دار است

به گریه گفتمش از اشتباه من بگذر
به خنده گفت که در انتقام، مختار است 
ادامه مطلب ...

هر آن شعری که می گویم برای توست بانویم!

جهان اردی جهنم بود پیش از آمدن هایت
نمیگنجید در باور شود روزی تو پیدایت
خدا یک شب گل مینا به دست مهر داد و بعد
چکید از آسمان باران به گلبرگ نفس هایت
نسیم از کوچه باغ سبز نامت آمد و رد شد
شمیم گریه ای پیچید در آغوش دنیایت 
ادامه مطلب ...

چیزی بگو پیامبر بی کتاب من !

با یاد چشمهای تو خوب است خواب ِ من

از ابرهــا کناره بگیر آفتاب من !

رو بر کدام قبله به چشم تو میرسم ؟

چیزی بگو پیامبر بی کتاب من !

چشم تو را کجای جهان جست و جو کنم ؟

پایان بده به تاب و تب ِ بی حساب من  ادامه مطلب ...

هنوز بی تو مانده ام

گر چه خویش را به هر چه خواستم رسانده ام

عشق من ! قبول کن هنوز بی تو مانده ام


تو، نهایت تمام قله های دوردست

من، کسیکه عشق را به قله ها رسانده ام


هر شب از هزار و یک شبی که با تو بوده ام

دامنی ستاره پیش پای تو فشانده ام  ادامه مطلب ...

آتش آه

خانمانسوز بود آتش آهی ، گاهی
ناله ای میشکند پشت سپاهی ، گاهی
گرمقدر بشود سلک سلاطین پوید
سالک بی خبر خفته به راهی گاهی
قصه یوسف و آن قوم چه خوش پندی بود
به عزیزی رسد افتاده به چاهی گاهی 
ادامه مطلب ...