مثل گنجشکی که طوفان لانه اش را برده است
خاطرم از مرگ تلخ جوجه ها آزرده استدرد یک پنجره را پنجره ها می فهمند
معنی کور شدن را گره ها می فهمند
سخت بالا بروی ، ساده بیایی پایین
قصه ی تلخ مرا سرسره ها می فهمند
ادامه مطلب ...
تو همانی که دلم لک زده لبخندش را
او که هرگز نتوان یافت همانندش را
منم آن شاعر دلخون که فقط خرج تو کرد
غزل و عاطفه و روح هنرمندش را
از رقیبان کمین کرده عقب می ماند
هر که تبلیغ کند خوبی دلبندش را ادامه مطلب ...
می رسد یک روز فصل بوسه چینی در بهشت
روی تـخـتـی با رقیبـان می نشینی در بهشت
تـا خـدا بـهـتـر بسوزانـد مـرا خواهـد گذاشت
یک نمایـشگـر در آتـش ، دوربـیـنـی در بهشت
ادامه مطلب ...رو به روی چشم خود ، چشمی غزلخوان داشتم
حال اگرچه هیچ نذری عهده دار وصل نیستیک زمان پیشامدی بودم که امکان داشتم
ماجراهایی که با من زیر باران داشتیشعر اگر میشد ، قریب پنج دیوان داشتم
عاقبت با ناله سودا می شود آهی که نیست
زیر گام ما به منزل می رسد راهی که نیست
از کرامت های بسیارت همین ما را رسید
شاخه ی خشکی که هست و دست کوتاهی که نیست
خوب می دانیم و می دانی که چندین سال قحط
آبمان در کاسه ی سر دادی از چاهی که نیست
ادامه مطلب ...خنده ات طرح لطیفی است که دیدن دارد
ناز معشوق دل آزار خریدن دارد
فارغ از گلّه و گرگ است شبانِ عاشق
چشم سبز تو چو دشتی است! دویدن دارد
شاخه ای از سر دیوار به بیرون جسته
بوسه ات میوه ی سرخی است که چیدن دارد
ادامه مطلب ...