پرکن پیاله را
کاین آب آتشین
دیریست ره به حال خرابم نمی برد
این جامها
که در پی هم می شود تهی
دریای آتش است که ریزم به کام خویش
گرداب می رباید و آبم نمی برد
.....
یادمان باشد فردا دم صبح
جور دیگر باشم
بد نگویم به هوا، آب، زمین
مهربان باشم، با مردم شهر
و فراموش کنم، هر چه گذشت
خانه ی دل، بتکانم ازغم
و به دستمالی از جنس گذشت
بزدایم دیگر،تار کدورت، از دل
مشت را باز کنم، تا که دستی گردد
ادامه مطلب ...
ای مرغ آفتاب!
زندانی دیار شب جاودانیم
یک روز، از دریچه زندان من بتاب
***
می خواستم به دامن این دشت، چون درخت
بی وحشت از تبر
در دامن نسیم سحر غنچه واکنم
با دست های بر شده تا آسمان پاک
خورشید و خاک و آب و هوا را دعا کنم
گنجشک ها ره شانه ی من نغمه سر دهند
سرسبز و استوار، گل افشان و سربلند
این دشت خشک غمزده را با صفا کنم
*** ادامه مطلب ...
من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد
همه اندیشه ام اندیشه فرداست
وجودم از تمنای تو سرشار است
زمان در بستر شب خواب و بیدار است
هوا آرام شب خاموش راه آسمان ها باز
خیالم چون کبوترهای وحشی می کند پرواز
ادامه مطلب ...
زمان درکنارم عبث می زند موج !
نه درمن غزل می زند بال،
نه در دل هوس می زند موج !
***
بگذار، که بر شاخه این صبح دلاویز
بنشینم و از عشق سرودی بسرایم
آنگاه، به صد شوق، چو مرغان سبکبال،
پر گیرم ازین بام و به سوی تو بیایم ادامه مطلب ...
خدایا وحشت تنهاییم کشت
کسی با قصه من آشنا نیست
در این عالم ندارم همزبانی
به صد اندوه می نالم - روا نیست
شبم طی شد کسی بر در نکوبید
به بالینم چراغی کس نیفروخت
نیامد ماهتابم بر لب بام
دلم از این همه بیگانگی سوخت
قهر مکن ای فرشته روی دلارا
ناز مکن ای بنفشه موی فریبا
بر دل من گر روا بود سخن
سخت
از تو پسندیده نیست ای گل رعنا
شاخه خشکی به خارزار
وجودیم
تا چه کند شعله های خشم تو با ما
طعنه و دشنام تلخ اینهمه
شیرین
چهره پر از خشم و قهر اینهمه زیبا
آخر ای دوست نخواهی پرسید
که دل از دوری رویت چه کشید
سوخت در آتش وخاکستر شد
وعده های توبه دادش نرسید
داغ ماتم شد و بر سینه نشست
اشک حسرت شد و برخاک چکید
دلِ دیوانهی تنها، دل تنگ!!
منشین در پس این بهت گران
مَدَران جامهی جان را، مَدَران!!
مکن ای خسته در این بغض درنگ..
دلِ دیوانهی تنها، دل تنگ!
من سکوت خویش را گم کرده ام !
عاقبت افسانه مردم شدم !
ای سکوت ای مادر فریادها
ساز جانم ازتو پر آوازه بود
تا در آغوش تو راهی داشتم
چون شراب کهنه شعرم تازه بود.
ادامه مطلب ...
تو را من، زهر شیرین خوانم ای عشق!
که نامی خوشتر از اینت ندانم
وگر- هر لحظه- رنگی تازه گیری
به غیر از زهر شیرنت نخوانم
تو زهری، زهر گرم سینه سوزی
تو شیرینی، که شور هستی از توست
شراب جان خورشیدی که جان را
نشاط ازتو، غم از تو ، مستی از توست
ادامه مطلب ...
کلیپ تصویری دیگری از مرحوم فریدون مشیری را خدمت شما عزیزان تقدیم میکنیم.
دکلمه "گرگ" اجرا شده توسط شاعر اثر ، فریدون مشیری. این دکلمه را می توانید با بیان شیرین خود ایشان در شکنج تماشا کنید و یا به صورت مستقیم در ادامه مطلب دانلود کنید.
لینک دانلود و متن شعر در ادامه مطلب ادامه مطلب ...
کاش می دیدم چیست
آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاریست
آه وقتی که تو لبخند نگاهت را
می تابانی
بال مژگان بلندت را
می خوابانی
ادامه مطلب ...کلیپ تصویری بی نظیری از مرحوم فریدون مشیری را خدمت شما عزیزان تقدیم میکنیم.
دکلمه "ریشه در خاک" اجرا شده توسط شاعر اثر، فریدون مشیری را می توانید در شکنج تماشا کنید و یا به صورت مستقیم در ادامه مطلب دانلود کنید.
تقدیم به تمام هموطنان دور از میهن
روی دکمه پخش کلیک کنید و تا بارگذاری کلیپ اندکی شکیبا باشید.
لینک دانلود و متن شعر در ادامه مطلب
ادامه مطلب ...یاد من باشد فردا دم صبح
جور دیگر باشم
بد نگویم به هوا، آب ، زمین
مهربان باشم، با مردم شهر
و فراموش کنم، هر چه گذشت
ادامه مطلب ...شب تاریک و « بیم موج » و گردابی چنین هائل
کجا دانند حال ما « سبکباران ساحل ها »
حافظ
***
در آن شب تاریک و آن گرداب هول انگیز،
حافظ را
تشویش توفان بود و « بیم موج » دریا بود !
ما، اینک از اعماق آن گرداب،
از ژرفای آن غرقاب،
چنگال توفان بر گلو،
هر دم نهنگی روبرو،
هر لحظه در چاهی فرو،
تن پاره پاره، نیمه جان، در موج ها آویخته،
در چنبر این هشت پایان دغل، خون از سراپا ریخته، ادامه مطلب ...
در آن هنگامه جان خویش را سوخت
همه خاکسترش را باد می برد
وجودش را جهان از یاد می برد
تو همچون آتشی ای عشق جانسوز
من آن دیوانه مرد آتش افروز
آب از دیار دریا،
با مهر مادرانه،
آهنگ خاک می کرد !
***
برگرد خاک میگشت
گرد ملال او را
از چهره پاک می کرد،
***
از خاکیان، ندانم
ساحل به او چه می گفت
کان موج ناز پرورد،
سر را به سنگ می زد
خود را هلاک می کرد ؟؟!!