لباس کوچ تنت کن ، بهار مشکوکی ست
بگیر دست مرا ، روزگار مشکوکی ست
تمام پنجره ها رو به قبله خوابیدند
اگر غلط نکنم انتظار مشکوکی ست
بدین سان خواب ها را با تو زیبا می کنم هر شب
چه آتش ها که در این کوه برپا می کنم هر شب
که پیچ و تاب آتش را تماشا می کنم هر شب
چگونه با جنون خود مدارا می کنم هر شب
تو را آن گونه میخواهم که باغی باغبانش را
شبیه مادر پیری که میبوسد جوانش را
تو را در یک شب بارانی غمگین سرودم که
نمیدانم زمانش را، نمییابم مکانش را
من آن سرباز دلتنگم، که با تردید در میدان
برای هیچ و پوچ از دست خواهد داد جانش را
ادامه مطلب ...گفته بودی که دگر زلف پریشان نکنی
ماه را روز و شب چارده حیران نکنی
تو مگر قول ندادی ندهی مو به نسیم
دل عشاق به یک زلزله ویران نکنی
نذر کردی که نبندی بغل پنجره تا
شهر ویران مرا قمصر کاشان نکنینکنی ادامه مطلب ...
جای ماندن نیست،دنیا را رها کن پر بکش
قهوه ات را مَرد ،امشب با کمی سم سر بکش
بی تفاوت رد شو از مردم، میان دفترت
سنگ باش و گوش احساسات خود را کَر بکش
گوشه ای دور از هیاهوهای شهر لعنتی
پُک بزن سیگار خود را،زجر هم کمتر بکش!
ادامه مطلب ...یک شهر را دیوانه با پیراهنت کردی
لیلا چرا پیراهن زیبا تنت کردی ؟ !
فرعون شهرم ، دل به دریا زد همان شب که
جادوگری با چشم های روشنت کردی
تو دخت چنگیزی که ما را مثل نیشابور
آواره ی دیوار چین دامنت کردی
ادامه مطلب ...سوت قطار، غسل زیارت، دم اذان
چشمی که باز خیره شده سوی آسمان
یا ایها الغریب منم آن مسافر
دلتنگ و بی قرار...پر از دردِ بی نشان
باب الجواد، بارش باران، اذان صبح
نقاره خانه، صحن گهرشاد، سایـبان
ادامه مطلب ...
این شعر طنز زیبا از محمد رضا ترکی ، تقدیم به شما همراهان گرامی شکنج-مجله شعر و موسیقی ایرانی
ابیات سرودهّ مرا پس بدهید
مضمون ربودهّ مرا پس بدهیدسعی کن پیشم نباشی، بوی نفرین می دهم
بوی کینه، بوی زخمی باز و چرکین می دهم
آنقدر با قرص های مختلف خوابیده ام
جزء جزء ام را ببویی بوی مرفین می دهم
بس که حالم از فضای بسته بر هم می خورد
شیشه های آسمان را گاه پایین می دهم
این روزها حس بدی با دوستان دارم
با دوستانم حالتی"دامن کِشان" دارم
آنقدر مردادم که حتی در یخِ بهمن
انگار طــرح جامـــع خرماپزان دارم
در من کسی افتاده مثل "من نمی فهمم"
یا حرف های مبهمــی تــــوی دهان دارم
کسی شبیه تو امشب نشسته کنج اتاقم
غمت درست سر وقت آمده ست سراغم
دهان پنجره را بسته ام که باد نریزد
به هم خیال تو را زیر کورسوی چراغم
ادامه مطلب ...
کسی به جز تو در این روزگار با من نیست
دریغ از این که مرا صد هزار گردن نیست
« زنی چنین که تویی جز تو هیچ کس زن نیست»
ای رود به این تجربهی تلخ نپیوند!
دلها که شکستند از این آینه هرچند
در چشم من اشک است، به لبهای تو لبخند
برگرد ، این دنیای غم آلود
یک لحظه اش حتی به سامان نیست
بیتوته کردن ساعتی حتی...
در بطن این بیغوله آسان نیست...
برگرد ، اینجا گرگ بسیار است
وحشی و بی احساس و خون آشام
صد گله آهو خسته و زخمی
سرگشته ی یک راه بی انجام