ای رود به این تجربهی تلخ نپیوند!
دلها که شکستند از این آینه هرچند
در چشم من اشک است، به لبهای تو لبخند
ای دل! غم ارزانی بسیار تو تا چند؟
همصحبتی شعله و باد، آتش و اسفند
مژگان عباسلو
بارها فکرم اینست وهمه شب سخنمکه چرا غافل از احوال دل خویشتنماز کجا امده ام امدنم بهر چه بودبکجا میروم اخر ننمائی وطنممرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاکچندروزی قفسی ساخته اند از بدنمای خوش انروز که پرواز کنم تا بردوستبهوای سر کویش پرو بالی بزنمدرودبرشما موفق باشید
درود بر شما همراه گرامی شکنج
بارها فکرم اینست وهمه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
از کجا امده ام امدنم بهر چه بود
بکجا میروم اخر ننمائی وطنم
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
چندروزی قفسی ساخته اند از بدنم
ای خوش انروز که پرواز کنم تا بردوست
بهوای سر کویش پرو بالی بزنم
درودبرشما
موفق باشید
درود بر شما همراه گرامی شکنج