بدین سان خواب ها را با تو زیبا می کنم هر شب
چه آتش ها که در این کوه برپا می کنم هر شب
که پیچ و تاب آتش را تماشا می کنم هر شب
چگونه با جنون خود مدارا می کنم هر شب
چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو
که این یخ کرده را از بی کسی، ها می کنم هر شب
حضورم را ز چشم شهر حاشا می کنم هر شب
چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب
که من این واژه را تا صبح معنا می کنم هر شب