دانلود تصنیف زیبای "اعجاز عشق"

یک تصنیف زیبا از استاد خواجه امیری "ایرج" را برای شما همراهان شکنج آماده کرده ایم. می توانید این تصنیف زیبا را در شکنج تماشا کنید یا در ادامه مطلب دانلود نمایید. 


 

 
ادامه مطلب ...

گریان شدند از شعر ِ من اهل ِ قبور امشب...

عشقم! چه می آید به تو این تاج و تور امشب 
این چشم ِ آهو سرمــــه و موهای ِ بور امشب

مهتاب ِ من! زیبایی ات غوغـــــاتر از غوغاست 
محشرتری از هرچه تندیــــــــس ِ بلور امشب

امشب عروسی ِ تو هست، این اشک یعنی چه؟
باید عزیـــــزم بیش از این باشی صبور امشب 
ادامه مطلب ...

چشمان تو!

در هر نگهت مستی صد جام شراب است
چشمان تو میخانه ی دلهای خراب است

زد شعله به جان چشم فریبای تو هر چند
برق نگهت زودگذر ،همچو شهاب است

زیبایی گلهای جهان دیر نپاید
ای غنچه بزن خنده که هنگام شباب است

مغرور مشو این همه بر سوز خود ای شمع
کاین سازش پروانه هم از روی حساب است
 
ادامه مطلب ...

عشق بود و عشق...

روزگاری داشتیم و عشق بود و عشق...حالی داشت

بی خیالِ زندگی بودیم و او در سر خیالی داشت


با "اشارتِ نظر"* آرامشِ دنیای هم بودیم

نامه هامان گرچه گاهی از غمِ دوری ملالی داشت


در پناهِ گیسوانش دستمان بر گردنِ هم بود

خلوتِ ما در هجومِ برف و باران "چتر" و "شال"ی داشت  ادامه مطلب ...

به بهانه ی سالروز تولد استاد تجویدی

مقاله ای که میخوانید ارسالی از کاربر گرامی "مه تاب" می باشد که به قلم جناب آقای پژمان مصلح در آبان ماه 92 به مناسبت سالروز تولد استاد تجویدی و گرامیداشت یاد ایشان به نگارش درآمده است. 

"برای آنانی که مسخ روزمرگی نیستند و در لحظه برای شدن تلاش می کنند و برآنند که زندگی کنند پس متفکرین خود را از یاد نمی برند.
سالروز خالق ماندگارترین آثار موسیقی کشورمان استاد علی تجویدی ست. امروز آهنگی از او گوش کنیم. آثاری چون یاد کودکی – آتش کاروان – پشیمانم – سنگ خارا – می گذرم – آزاده – دیدی که رسوا شد دلم – رفتم – سفرکرده و ...
اگر هرجای دیگر دنیا بود برای تک ستاره های خود چه می کردند؟ مگر چند تجویدی داشته ایم که اینگونه کمر به محو نامشان بسته ایم؟
شاید بگویید کدام ما این کار را کرده ایم. اما قوم خاموش حاصلش جز این نخواهد بود (غافلان هم سازند)، در شب درگذشت استاد همایون خرم در منزل ایشان همسرشان از من خواستند که من هم صحبتی درمورد خاطره های خود با ایشان داشته باشم. آنجا به نکاتی اشاره کردم و گله مندی خود را از جامعه ای که استاد همایون خرم را سالها به سکوت برده بود. اما جناب استاد فرهاد فخرالدینی در عین تایید و اظهار محبت در قسمتی من را تصحیح فرمودند و گفتند از ماست که بر ماست.
اگر این مقدار که عزیزان ژورنالیست و محافل موسیقی رسمی و غیر رسمی که تبلیغات عده ای را به عهده گرفته اند و پروپاگاندای خود را ساخته اند، آن چنان که استاد شفیعی کدکنی همیشه از این موضوع نارضایتی خود را اعلام نموده اند، کمی به ستارگان هم می پرداختند، شاید امروز ستارگانی دیگر متولد می شدند و اینگونه در حسرت ستاره نمی ماندیم و در موسیقی، قدرت هم دست عده ای که هیچ نمی توانند بهتر از خود را ببینند نمی افتاد. گرچه به قول حافظ ( قلندارن حقیقت به نیم جو نخرند / قبای اطلس آنکس که از هنر عاریست) اما تاثیر این تبلیغات و نپرداختن به ستارگان بر جامعه ...
برآن شدم که نکاتی را از این بزرگ انسان بنویسم. شاید خود را آرام کرده باشم و عزیزانی را به فکر فرو برم. 
ادامه مطلب ...

رسم است زیبــا رو کمی نا مهربان باشد!

پای کسی غیــر از تو حاشا در میان باشد

وقتی که چشمت راوی این داستان باشد


تو باشی و فکر کسی باشم؟چه کس دیده

هرگــز دو تا خورشید در یک آسمـان باشد؟


تلخی تو دلچسب چون سیگار بعد از چای

رسم است زیبــا رو کمی نا مهربان باشد!  ادامه مطلب ...

فصل پاییز رسید

بیستم مهرماه سالروز تولد خواجه شیراز و شعری از شهراد میدری


فصل ِ پاییز رسید و خبر از باد آمد

پیشواز ِ قدمش عشق به فریاد آمد


برق افتاد در آیینه که چشمت روشن

آفرین بر قلم ِ حضرت ِ استاد آمد


ماه لبخند به مادر شدن ِ حوا زد

تا در آغوش ِ خدا گریه ی ِ نوزاد آمد  ادامه مطلب ...

چرکین ترین زخم...

وقتی تمام شهر دستاویز رسوایی ست

بی پرده می گویم تماشایی،تماشایی ست


بر چهره ها جز صورتک یا عینک دودی

چیزی نخواهی دید در شهری که هرجایی ست


سقفی مهیا کن برایم، گر چه گوری تنگ

بیزارم از این خانه هایی که مقوایی ست 

ادامه مطلب ...

درخت اگر که تو باشی، دل از تبر ببری!

قطار شو که مرا با خودت سفر ببری

به دورتر برسانی ــ به دورتر ببری


تمام بود و نبود مرا در این دنیا

که تا ابد چمدانی ست مختصر ببری


و من تمام خودم را مسافرت بشوم

تو هم مرا به جهان های تازه تر ببری 

ادامه مطلب ...

دست از سرم بردار...

از جان ِ من آغوش ِ تب دارت چه میخاهد؟

خط ِ دو ابروی ِ قلمکــــــارت چه میخاهد؟


در فکر ِ چیدن نیستم، اصـــرار یعنی چه؟

لب های ِ از شاتوت سرشارت چه میخاهد؟


کمتر بریز از پلک های ِ خود شراب ِ ناب

چشمان ِ مست ِ دلبری وارت چه میخاهد؟  ادامه مطلب ...

به دیدارم بیا هر شب...

به دیدارم بیا هر شب ، در این تنهایی ِ تنها و تاریک ِ خدا مانند 
دلم تنگ است .
بیا ای روشن ، ای روشن تر از لبخند 
شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهیها
دلم تنگ است.
بیا بنگر، چه غمگین و غریبانه
در این ایوان سرپوشیده ، وین تالاب مالامال
دلی خوش کرده ام با این پرستوها و ماهیها
و این نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی
بیا ای همگناه ِ من درین برزخ
بهشتم نیز و هم دوزخ  
ادامه مطلب ...

اشعار ارسالی کاربران شکنج 1

 

با سلام. شعر زیبایی را در وصف استاد محمدرضا شجریان به مناسبت زادروز ایشان(1 مهر) در صفحه فیس بوک شخصی خانم مژگان شجریان خواندم و برآن شدم تا آن را برای سایت خوبتان ارسال کنم که شعری است از هنرمند خوب کشورمان، استاد پژمان مصلح.


"تاری که با زخمه احساس به صدا درآید

از خون جوانان وطن می خواند

و صدایی که رسید

پاک نمی شود

و سیال می ماند

تبر حریف صدا نیست"

 

ادامه مطلب ...

نگاه عذر خواهم را نمی بینی

زبانم را نمی فهمی نگاهم را نمی بینی
ز اشکم بی خبر ماندی و آهم را نمی بینی

سخن ها خفته در چشمم نگاهم صد زبان دارد 
سیه چشما! مگر طرز نگاهم را نمی بینی

سیه مژگان من! موی سپیدم را نگاهی کن 
سپید اندام من! روز سیاهم را نمی بینی 
ادامه مطلب ...

کاشکی مادر ایام نمیزاد مرا...

مادر از بهر غم و رنج جهان زاد مرا

درس غم داد در این مدرسه استاد مرا


دل من پیر شد از بس که جفا دید و جفا

ندهد سود دگر قامت شمشاد مرا


آنچه می خواست دلم چرخ جفا پیشه نداد

وآنچه بیزار از آن بود دلم، داد مرا 

ادامه مطلب ...

با تو دنیا احتیــــــــاج اصلن به پیغمبر ندارد!!!

دوستت دارم چنان که هیچ کس باور ندارد 

اینهمه شوری که من دارم کسی در سر ندارد


فرق ِ مویت راست میگوید صراط ِ مستقیم است 

با تو دنیا احتیــــــــاج اصلن به پیغمبر ندارد


بت تراشان مات و مبهوت ِ بلور ِ خوشتراشت 

معبدی مانند ِ تو قدیســـــه ی ِ مرمر ندارد


پیرهن بگشا قیامت کن که خورشیدی برآید

روز ِ رستاخیز هم صبحی به این محشر ندارد  ادامه مطلب ...

سیب شیرین لبت باشد و آدم نخورد؟

دست و پا بسته و رنجور به چاه افتادن

به از آن است که در دام نگاه افتادن


سیب شیرین لبت باشد و آدم نخورد؟

تو بهشتی و چه بیم از به گناه افتادن


لاک پشتانه به دنبال تو می آیم و آه

چه امیدی که پی باد به راه افتادن؟ 

ادامه مطلب ...

به قدر خوردن یک چای تلخ با من باش...


هنوز گر چه صدایت غریب و غمگین است
بلند حرف بزن،گوش شهر سنگین است

بلند حرف بزن ماه بی قرینه،ولی
مراقب سخنت باش،شب خبرچین است

مراقب سخنت باش و کم بگو از عشق
شنیده ام که مجازات عشق سنگین است 
ادامه مطلب ...

ترسم نبرم عاقبت از دست تو جان را ...

ساقی بده آن کوزه یاقوت روان را 

یاقوت چه ارزد بده آن قوت روان را 


اول پدر پیر خورد رطل دمادم 

تا مدعیان هیچ نگویند جوان را 


تا مست نباشی نبری بار غم یار 

آری شتر مست کشد بار گران را   ادامه مطلب ...

شیخ! هرچه چرند گفتی بس


پلک ِ خیس ِ مرا بهم بگذار، یک دل ِ سیر خاب میخاهم
بستر ِ ابرهای ِ بارانی، بالش ِ آفتاب میخاهم

فارغ از هرچه هست باید بود، بعد از این مست ِ مست باید بود
در بغل زیر ِ خاک لای ِ کفن، خمره ای از شراب میخاهم

نه که قرآن انار ِ نیشابور، شعر سعدی و حافظ و انگور
لذت ِ این گناه کردن را، جای ِ هرچه ثواب میخاهم
 
ادامه مطلب ...

دوباره مست شد و ...

دوباره مست شد و یاوه گفت و شَنگ ترم کرد

نخورده گونه‌ی من سرخ شد قشنگ ترم کرد


به گریه گفت شبی "دوستم بدار" و ندانست

که گریه‌های زنان رفته رفته سنگ ترم کرد


مسیر آب که باریک شد رسید به طغیان

نشست و هی به من انداخت سنگ و تنگ ترم کرد  ادامه مطلب ...

سکه به سیمین افتاد... :(

حالیا بار دگر چرخ سر کین افتاد

چرخ خونخوار بر آن شیوه ی دیرین افتاد


قصه ی عشق همان بود ولی ناغافل،

تیشه اینبار نگر؛ بر سر شیرین افتاد!


خود نشابور غزل چاره به جز صبر ندید

زلف عطار چو در چنگ تموچین افتاد 

ادامه مطلب ...

وای از آن زیـبــا، کــــه نـازیـبــا گـــذشت...

دل نهــــادن بر پشیـــمــــانی چـه سود؟ 

کـــــان پشیـــمان سوز ِ مهرافزا گـذشت 


نــازنیــــنا! ســـرگــــــرانــــی تــا بچـــند؟ 

تــا بـجـنبــی ، روزگـــار از مـــا گـــذشت

 

ســـایـــه، بــر دامــــان ِ مــغرب پا کشید 

آفـتــاب، از ســیـنـه ی صحـــرا گـــذشت   ادامه مطلب ...

دوســتت دارم چنان که آیدا را شاملو...

هرچه نامت می نشیـند بر لبانم بیشتر 

لرزه می افتـد به سرتاپای ِ جانم بیشتر


دوســتت دارم چنان که آیدا را شاملو 

وای اگر که بو کنند از این دهانم بیشتر


سهم ِ شیرین گرچه از فرهاد شد یک بیستون 

سهم ِ تو از چلستــــون ِ اصفهانم بیشتر


پیرهن از رنگ های ِ شاد می پوشی و من 

میشود رنگین کمان در آسمــــانم بیشتر  ادامه مطلب ...

روزی خدا به سینه ی من پا گذاشته

روزی خدا به سینه ی من پا گذاشته

مهر تو را درون دلم جا گذاشته !


تا من برای یافتن ات دربدر شوم

دیوار را کشیده و در را گذاشته !


بی شبهه آفریده تو را از ژن شراب

آنکس که در خمار تو ما را گذاشته !


با زر کشیده خط لبت را و ناگزیر

در موزه اش برای تماشا گذاشته !  ادامه مطلب ...