حالیا بار دگر چرخ سر کین افتاد
چرخ خونخوار بر آن شیوه ی دیرین افتاد
قصه ی عشق همان بود ولی ناغافل،
تیشه اینبار نگر؛ بر سر شیرین افتاد!
خود نشابور غزل چاره به جز صبر ندید
زلف عطار چو در چنگ تموچین افتاد
این شهابی ست که با رفتن او از سر بام،
خدشه بر مردمک جام جهان بین افتاد
زن مگویید! که شهنامه ای از مردان بود
زن مگویید! که تهمینه ای از زین افتاد!
تا کجا سر رسد از دار فنا نوبت ما
شیر و خط کرد فلک، سکه به سیمین افتاد!!