خسته ام،چیست سرانجام پریشانی من؟
فاصله چند قدم مانده به ویرانی من؟
ابردر حیرت خونگریه ی شبهای من است
باد،مبهوت ازین دست پریشانی من
به کجا می رود این قافله جز مرز جنون
به کجا قافله ی بی سر و سامانی من؟
شب از نیمه گذشته مثل هرشب باز بی خوابم
نمی دانی چقدر این روزها غمگین و بی تابم
زمین و آسمان شب- گریه هایم را نمی فهمند
گل نیلوفری در حیرت خاموش مردابم
نگاه ساعت دیواری ام چون گربه ای وحشی
که دارد می کشد هی پنجه اش را روی اعصابم ادامه مطلب ...
آنچنانکه خاک در خود ریشه های تاک را
عصمت باران نمی شوید گناه خاک را
دوست دارم ، دوست دارم این شب نمناک را
پای کسی غیــر از تو حاشا در میان باشد
وقتی که چشمت راوی این داستان باشد
تو باشی و فکر کسی باشم؟چه کس دیده
هرگــز دو تا خورشید در یک آسمـان باشد؟
تلخی تو دلچسب چون سیگار بعد از چای
رسم است زیبــا رو کمی نا مهربان باشد! ادامه مطلب ...