شب از نیمه گذشته مثل هرشب باز بی خوابم
نمی دانی چقدر این روزها غمگین و بی تابم
زمین و آسمان شب- گریه هایم را نمی فهمند
گل نیلوفری در حیرت خاموش مردابم
نگاه ساعت دیواری ام چون گربه ای وحشی
که دارد می کشد هی پنجه اش را روی اعصابم ادامه مطلب ...
همیشه در خیال من ز شعله گرمتر تویی
چه گرم دوست دارمت اجاق سرداگر تویی
نه آتشی که بیهنر به تاب شعله بیندت
زبانهی هنرــ بلی ــ زبان شعلهور تویی
نه شاخسار گلبنی که زینت سرا شوی
چو نارون به سایهها امید دهگذر تویی ادامه مطلب ...
ماه من بی آنکه آغوشی بخواهی برنگرد
دستِ خالی بی قرارِ تکیه گاهی برنگرد
دل به دریا می زنی با قایق سهرابی ات
سمت ساحل ، لحظه ای بی صید ِ ماهی برنگرد
هر چه سنگین باشی از غم سمت خلق ِ تنگ خود
با کبوتر های چاهی مثل ِآهی برنگرد
در دفترِ شعر من ــ این دیوان معمولی ــ
محبوب من ماهی است با چشمان معمولی!
برعکس آهوهای حیران در هزاران شعر
او نیز چیزی نیست جز انسان معمولی
با پای خود دور از «پریدُم»های دریایی
عمری شنا کردهست در یک وان معمولی
۱
پر شدم از نیمه ای که پر نباید می شدم
در صدف های حماقت دُر نباید می شدم
من برای سفره ی بی رنگ و بوی خانه ام
نان اگرچه نیستم آجر نباید می شدم
نیمه ی لیوان من پر هست آه اما چه سود
پر شدم از نیمه ای که پر نباید می شدم
ادامه مطلب ...
از غم که چشم های تو لبریز می شود
انگار فصل ها همه پاییز می شود
وقتی که خنده می کنی و حرف می زنی
پاییز چون بهار دل انگیز می شود
رفتنت آغاز ویرانــی است، حرفش را نزن
ابتدای یک پریشانی است، حرفش را نزن
گفته بودی چشـــم بردارم من از چشمان تــــو
چشمهایم بی تو بارانی است ، حرفش را نزن
آرزو کردی کــــه دیگر بـــر نگـردم پیش تــــــــو
راه من، با این که طولانی است، حرفش را نزن
ادامه مطلب ...
شهر خاموش من! آن روح بهارانت کو؟
شور و شیدایی انبوه هزارانت کو؟
میخزَد در رگِ هر برگِ تو خوناب خزان
نکهتِ* صبحدم و بوی بهارانت کو؟
روسری را پس بزن تا شورش ِ بادت شوم
شهر را درهم بریزم شور ِ فریادت شوم
ای فدای ِ بوسه ات شیرین ِ کرمانشاهی ام!
بعد ِ چندین قرن باید باز فرهادت شوم
چشم ِ تریاکی تو کم بود عینک هم زدی؟!
شیشه ای کردی مرا تا خوب معتادت شوم
تیز کن چاقوی ِ زن/جانی خود را بیشتر
اخم کن تا کشته ی ِ ابروی جلادت شوم ادامه مطلب ...
سلام سوژه نابم برای عکاسی
ردیف منتخب شاعران وسواسی
سلام «هوبره»ی فرشهای کرمانی
ظرافت قلیانهای شاه عباسی
تجسم شب باران و مخمل نوری
تلاقی غزل و سنگ یشم الماسی
ادامه مطلب ...امروز پشت پنجره گلدان گذاشتم
از غصه سر به نرده ی ایوان گذاشتم
دست و دلم به شعر نمی رفت مدتی
عکس تو را کنار قلمدان گذاشتم
شعر آمد و تو آمدی و خط به خط به خط...
اسم تو را نوشتم و باران گذاشتم...
مادرم شاعر نیست
در عوض نصف غزل های جهان را گفته!
شعر را می فهمد
مادرم قافیه ی لبخند است
وزنِ احساس
ردیفِ بودن
ادامه مطلب ...
روسری فهمیده دارد صبر من سر می رود
نم نم و با ناز هی دارد عقب تر می رود!
دست نامریی باد و دسته های تار مو
وای این نامرد با آنها چه بد ور می رود
می زنی لبخند و بیش از پیش خوشگل می شوی
اختیار این دلم از دست من در می رود
ادامه مطلب ...به جای این که در شب¬های من خورشید بگذارید
فقط مرزی میانِ باور و تردید بگذارید
همیشه باد در سر دارم و همزاد مجنونم
به جای باد در «فرهنگِ عاشق» بید بگذارید
همین که عشق من شد سکّه ی یک پولِ این مردم
مرا بر سفره های هفت سینِ عید بگذارید!
مشـــــــتاق فصـــــــل آخــــــرم امـــا
از ســــــــردی مهــــــــر تو بیـــــــزارم
تــــا زنـــده ام امــــــــا غــــــــــرورم را
از زیــر کفـــــشـت بــــر نمــــی دارم!
ســـــردی احساس تـــو در ذهنـــــــم
یعنـــــی همــــــه تعبـــــــیرهــای درد
معشـــــــوقه ی نامهــــــربــان یعنـی
اوج هجـــــــوم غصــــه بر یک مـــــــرد
ادامه این غزل زیبا از قیصر امین پور را در ادامه مطلب بخوانید.
ای رود به این تجربهی تلخ نپیوند!
دلها که شکستند از این آینه هرچند
در چشم من اشک است، به لبهای تو لبخند