ادامه این غزل زیبا از قیصر امین پور را در ادامه مطلب بخوانید.
نه!
کاری به کار عشق ندارم!
من هیچ چیز و هیچ کسی را
دیگر
در این زمانه دوست ندارم
انگار
این روزگار چشم ندارد من و تو را
یک روز
خوشحال و بی ملال ببیند
ادامه مطلب ...پیش از این ها فکر می کردم خدا
خانه ای دارد میان ابرها
مثل قصر پادشاه قصه ها
خشتی از الماس و خشتی از طلا
پایه های برجش از عاج و بلور
بر سر تختی نشسته با غرور ادامه مطلب ...
کودکی هایم اتاقی ساده بود
قصه ای دور اجاقی ساده بود
شب که میشد نقشها جان میگرفت
روی سقف ما که طاقی ساده بود
شعاع درد مرا ضرب در عذاب کنید
مگر مساحت رنج مرا حساب کنید
خط محیط دلم را شکسته رسم کنید
خطوط منحنی خنده را خراب کنید
ادامه مطلب ...
آواز عاشقانه ی ما در گلو شکست
حق با سکوت بود، صدا در گلو شکست
دیگر دلم هوای سرودن نمی کند
تنها بهانه ی دل ما در گلو شکست
ادامه مطلب ...
دل داده ام بر باد، بر هر چه بادا باد
مجنون تر از لیلی، شیرین تر از فرهاد
ای عشق از آتش، اصل و نسب داری
از تیره ی دودی، از دودمان باد
دانلود کلیپ شعر "چرا عاقلان را نصیحت کنیم؟" مرحوم قیصر امین پور
این کلیپ را میتوانید به صورت مستقیم در شکنج تماشا و یا دانلود کنید.
متن شعر و لینک دانلود در ادامه مطلب.
ادامه مطلب ...سایه سنگ بر آینه خورشید چرا؟
خودمانیم، بگو این همه تردید چرا؟
نیست چون چشم مرا تاب دمى خیره شدن
طعن و تردید به سرچشمه خورشید چرا؟
طنز تلخى است به خود تهمت هستى بستن
آن که خندید چرا، آن که نخندید چرا؟
ادامه مطلب ...خستهام از این کویر، این کویر کور و پیر
این هبوط بیدلیل، این سقوط ناگزیر
●
آسمان بیهدف، بادهای بیطرف
ابرهای سربهراه، بیدهای سر به زیر
●
ای نظاره شگفت، ای نگاه ناگهان!
ای هماره در نظر، ای هنوز بینظیر!
پیش از اینها فکر می کردم خدا
خانه ای دارد کنار ابرها
مثل قصر پادشاه قصه ها
خشتی از الماس خشتی از طلا
پایه های برجش از عاج و بلور
بر سر تختی نشسته با غرور
ادامه مطلب ...
نگاه من
نگاه او
هوای سرد کوچه مان
پنجره ای که بسته است
نفس نفس تنفسم، بخاری از غم درون
به سطح سرد شیشه ها نشسته است....
***************
کنون اگر به دست خویش غبار شیشه برکنم
و او اگر خبر شود از این تلاش دست من
خیال می کند که من طرح وداع بسته ام!!!
گمان کنم گمان کند که دیده ام ازین نظاره خسته است
گمان کنم گمان کند که بنده اش ز بند عشق رسته است....
****************
از این به بعد هر زمان که مه جدایمان کند
به جای دست گونه را به سطح شیشه می کشم
گمان کنم گمان کند که اشک من
غبار غم ز روی شیشه شسته است....................
..:::..روز مبادا..:::..
.....::::.....
وقتی تو نیستی
نه هست های ما
چونانکه بایدند
نه باید ها ...
مثل همیشه آخر حرفم
و حرف آخرم را
با بغض می خورم...
عمری است
لبخندهای لاغر خود را
در دل ذخیره می کنم :
باشد برای روز مبادا !
اما
در صفحه های تقویم
روزی به نام روز مبادا نیست
آن روز هر چه باشد
روزی شبیه دیروز
روزی شبیه فردا
روزی درست مثل همین روزهای ماست
اما کسی چه می داند ؟
شاید
امروز نیز روز مبادا باشد!
وقتی تو نیستی
نه هست های ما
چونانکه بایدند
نه باید ها ...
هر روزِ بی تو
روز مباداست !