۱
پر شدم از نیمه ای که پر نباید می شدم
در صدف های حماقت دُر نباید می شدم
من برای سفره ی بی رنگ و بوی خانه ام
نان اگرچه نیستم آجر نباید می شدم
نیمه ی لیوان من پر هست آه اما چه سود
پر شدم از نیمه ای که پر نباید می شدم
۲
از آنچه آینه می گفت پیر تر شده ام
دلم گرفته ولی دلپذیر تر شده ام
خدا از آن بالا لطف کن بیا پایین
چرا که من پسری سر به زیر تر شده ام
چرا که زندگی من شبیه دایره ای است
که از همیشه در آن گوشه گیر تر شده ام
۳
حمله ی بادها و جریان ها همه را زرد می کند جز تو
جنگ جو ها برای جنگیدن سرشان درد می کند جز تو
هیچ راهی برای رفتن نیست خنجرت را غلاف کن برگرد
پیش شیطان ِ معتقد بنشین به خدا اعتراف کن برگرد !
چشم های به راه مانده ی من انتظار تو را یدک دارد
شعر گفتن بدون تو سخت است شعر من درد مشترک دارد !