رفتنت آغاز ویرانــی است...



رفتنت آغاز ویرانــی است، حرفش را نزن
ابتدای یک پریشانی است، حرفش را نزن
گفته بودی چشـــم بردارم من از چشمان تــــو
چشمهایم بی تو بارانی است ، حرفش را نزن
آرزو کردی  کــــه دیگر بـــر نگـردم  پیش تــــــــو
راه من، با این که طولانی است، حرفش را نزن
   
عهد بستــی با نگاه خسته ای محرم شوی
گر نگاه خسته ی ما نیست ، حرفش را نزن
خورده ای سوگند روزی عهد خـــود را بشکنــــی
این شکستن نا مسلمانی است ، حرفش را نزن
حرف رفتن می زنی وقتی که محتاج توام
رفتنت آغاز ویرانــی است ، حرفش را نزن

فرامرز عرب عامری

نظرات 3 + ارسال نظر
پیمان نصرتی 26 مرداد 1394 ساعت 01:27 ب.ظ

دلم شکسته و اوضاع درهمی دارد
و سالهاست برای خودش غمی دارد
تو در کنار خودت نیستی نمی دانی
که در کنار تو بودن چه عالمی دارد
نه وصل دیده ام این روزها نه هجرانت
بدا به عشق که دنیای مبهمی دارد
بهشت می طلبم از کسی که جانکاه است
کسی که در دل سردش جهنمی دارد
گذر کن از من و بار دگر به چشمانم
بگو ببار اگر باز هم "نمی" دارد
دلم خوش است در این کار وزار هر "بیتی"
برای خویش "مقام معظمی" دارد
برام مرگ رقم می زنی به لبخندت
که خندۀ تو چه حق مسلمی دارد
#فرامرز عامری

غزل بسیار زیبایی بود دوست عزیز.شعر از سروده های فرامرز عرب عامری است.

نازنین 18 آبان 1394 ساعت 09:23 ق.ظ

دروود
خسته نباشید
خیلی وبتون عالیه


گر بگویم با خیالت تا کجاها رفته ام
مردمان این زمانه سنگسارم می کنند...
استاد فرامرز عرب عامری

رج به رج هر بیت را از روی چشمت ساختم
شعرهایم دستباف مهربانی های توست...
استاد فرامرز عرب عامری

عطسه هایم عرصۀ پاییز را پر کرده است
حرف رفتن می زنی هی صبر می آید فقط
استاد فرامرز عامری

روی نبودت هم حسابی تازه وا کردم
یاد تو می ارزد به بودنهای خیلیها
استاد فرامرز عرب عامری

تو در کنار خودت نیستی نمی دانی
که در کنار تو بودن چه عالمی دارد
استاد فرامرز عرب عامری

یک امشبی که آمده بودی به خواب من
من از غم فراق تو خوابم نبرده بود...
استاد فرامرز عرب عامری

باسلام - ممنون از انژی مثبتی که به شکنج میدهید.

نازنین محسنی 16 آذر 1394 ساعت 01:01 ب.ظ

بگو به خاطره هایت دگر خیالی نیست
شب گذشته دلم را عصب کشی کردم
.............................
شب دیوانگی و روز سیاهش با من
عاشقان عشق بورزید گناهش با من
...............................
شهر را چشم انتظاریهای من برداشته
هر که در این کوچه می پیچد دلم پر می کشد
...............................
از من پس از تو چیز زیادی نمانده است
جز چشمهای تر که به در خشک می شوند
.................................
می دوختم زمین و زمان را به هم اگر
می خواستی به قدر سر سورنی مرا
..................................
داغ دوری از لبش دکتر امانم را برید
بوسدارویی برای درذ من تجویز کن
......................................
چند بیت از اشعار فرامرز عرب عامری

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد