امروز پشت پنجره گلدان گذاشتم
از غصه سر به نرده ی ایوان گذاشتم
دست و دلم به شعر نمی رفت مدتی
عکس تو را کنار قلمدان گذاشتم
شعر آمد و تو آمدی و خط به خط به خط...
اسم تو را نوشتم و باران گذاشتم...
فضای خانه که از خندههای ما گرم است
چه عاشقانه نفس میکشم!، هوا گرم است
دوباره «دیدهامت»، زُل بزن به چشمانی
که از حرارتِ «من دیدهام ترا» گرم است
بگو دومرتبه این را که: «دوستت دارم»
دلم هنوز به این جملهی شما گرم است
مشـــــــتاق فصـــــــل آخــــــرم امـــا
از ســــــــردی مهــــــــر تو بیـــــــزارم
تــــا زنـــده ام امــــــــا غــــــــــرورم را
از زیــر کفـــــشـت بــــر نمــــی دارم!
ســـــردی احساس تـــو در ذهنـــــــم
یعنـــــی همــــــه تعبـــــــیرهــای درد
معشـــــــوقه ی نامهــــــربــان یعنـی
اوج هجـــــــوم غصــــه بر یک مـــــــرد
آن روزهـــــا هر ســایه رنگــش ارغـــوانی بود
در گــــاری ِ هر دوره گردی مهـــــــــربانی بود
پشت ِ تمــــــام ِ بامـــــــها باران که نخ میداد
هر بـــادبـــادک بـــــاله اش رنگین کمانی بود
در شُرشُر ِ فــــــــوّاره اش پروانه میرقصیـــــد
آن حوض ِ کاشی که به دورش شمعدانی بود
شبهای ِ برفی دور ِ کرسی، قصـــه و چــایی
مادربــــزرگ و عینــــکی ته استـــــــکانی بود ادامه مطلب ...
تا نگهبانان ابرو دستشان بر خنجر است
فتح چشمان قشنگت مثل فتح خیبر است
رنگ چشمت بهترین برهان اثبات خداست
«قل هو الله احد» گوید هر آن کس کافـَر است
انحنای ناب مژگانت «صراط المستقیم»
از نگاهت دل بریدن هم جهاد اکبر است
خندههایت چون عسل حتا از آن شیرینترند
هر لبت تمثیل زیبایی ز حوض کوثر است ادامه مطلب ...
فکر کن باران شبی نم نم بیاید، وای نه
یار ِ مو خرمایی ات از بم بیاید، وای نه
بعد ِ عمری دست دور ِ گردنت جای ِ سلام
بوسه با هر "دوستت دارم" بیاید، وای نه
تو بپرسی: عاشقم هستی چه اندازه؟ و من
هرچه بشمارم ستاره کم بیاید، وای نه
از قلم موی ِ اجاق و مینیاتورهای ِ دود
چایی ِ قوری ِ چینی دم بیاید، وای نه
ادامه مطلب ...داغ داریم نه داغـی که بر آن اخم کنیم
مرگمان باد اگر شکوه ای از زخم کنیم
مرد آن است که از نسل سیاوش باشد
"عاشقی شیوهی رندان بلا کش باشد "
چند قرن است که زخمی متوالی دارند
از کویــر آمدهها بغض سفالـــــــی دارند ادامه مطلب ...
روزگاری داشتیم و عشق بود و عشق...حالی داشت
بی خیالِ زندگی بودیم و او در سر خیالی داشت
با "اشارتِ نظر"* آرامشِ دنیای هم بودیم
نامه هامان گرچه گاهی از غمِ دوری ملالی داشت
در پناهِ گیسوانش دستمان بر گردنِ هم بود
خلوتِ ما در هجومِ برف و باران "چتر" و "شال"ی داشت ادامه مطلب ...
مثل وقتی که به داد دل تنها نرسد
ترسم این است که این رود به دریا نرسد
ماه مایوس شد و موج به دریا برگشت
ترسم این است که حتی به تماشا نرسد
این که آویخته از دامنه ی کوه به دشت
می خرامد همه جا غلت زنان تا، نرسد ادامه مطلب ...
پای کسی غیــر از تو حاشا در میان باشد
وقتی که چشمت راوی این داستان باشد
تو باشی و فکر کسی باشم؟چه کس دیده
هرگــز دو تا خورشید در یک آسمـان باشد؟
تلخی تو دلچسب چون سیگار بعد از چای
رسم است زیبــا رو کمی نا مهربان باشد! ادامه مطلب ...
بیستم مهرماه سالروز تولد خواجه شیراز و شعری از شهراد میدری
فصل ِ پاییز رسید و خبر از باد آمد
پیشواز ِ قدمش عشق به فریاد آمد
برق افتاد در آیینه که چشمت روشن
آفرین بر قلم ِ حضرت ِ استاد آمد
ماه لبخند به مادر شدن ِ حوا زد
تا در آغوش ِ خدا گریه ی ِ نوزاد آمد ادامه مطلب ...
چه احمقانه سزاوارِ بودنی با من
اگر هنوز دلت هست ارزنی با من
تو با خود تو تویی، تو نه، یک منی بی من
تو با من آنچه تویی نیستی، زنی با من
مگر به خواب ببینی دوباره پاک شود
اگر که میکنی آلوده دامنی با من
ادامه مطلب ...تو رفتهای دل دیوانهای گذاشتهای
دوباره آمدهای دانهای گذاشتهای
برای حسرت من بوسهای فرستادی
کنار آینهای شانهای گذاشتهای
درست آمدهای این دل من است، فقط
قدم به خانهی ویرانهای گذاشتهای ادامه مطلب ...