مثل وقتی که به داد دل تنها نرسد
ترسم این است که این رود به دریا نرسد
ماه مایوس شد و موج به دریا برگشت
ترسم این است که حتی به تماشا نرسد
این که آویخته از دامنه ی کوه به دشت
می خرامد همه جا غلت زنان تا، نرسد
ترسم این است که با خاک بیامیزد و سنگ
از زمین کام بگیرد به من اما، نرسد
پشت هر سنگ، درنگی ، پس هر خار، خسی
حتم دارم که به همصحبتی ما نرسد
من به هرصخره ازین فاصله می کوبم ، سر
ترسم این است که این رود به دریا نرسد
*عبدالجبار کاکایی*