ای پر از عاطفه در قحط محبت با من

ای پر از عاطفه در قحط محبت با من

کاش می شد بگشایی سر صحبت با من

 
هیچ کس نیست که تقسیم شود در اینجا

درد تنهایی و بی برگی و غربت با من
  
 
از خروشانی امواج نگاهت دیریست

باد نگشوده لبش را به حکایت با من

 
خواستم پر بزنم با تو به معراج خیال

آسمان دور شد از روی حسادت با من

 
بعد از این شور غزلهای شکوفا با تو

بعد از این مرثیه و غربت و حسرت با من

 
گرچه کوچیدی از این باغ ولی خواهد ماند

داغ چشمان تو تا روز قیامت با من

جلیل صفربیگی
نظرات 1 + ارسال نظر
فرهاد 20 شهریور 1395 ساعت 12:26 ب.ظ http://facibook.ir/

سلام عالی بود ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد