هر بار که از نام تو پُر بوده دهانم
جز با غزلی تازه نچرخیده زبانم
عشق تو غم "حافظ" و شیدایی "سعدی" ست
سخت است تو را در غزلی ساده بخوانم
جاری شده ای در من ...بی آن که بدانی
من در تو نفس می کشم و در جریانم
از تنگ غروب آمده تا صبح نشسته ست
شوق تو در آغوشم و درد تو به جانم
تا آمدم از حال دلم با تو... شنیدی
بغضی که عیان بوده چه حاجت به بیانم
من پیرترین ساعت دیواری شهرم
با یاد تو و یاد تو چرخیده جهانم
گُل از گُل من می شکفانند لبانت
هر بار که از عطر تو پُر بوده دهانم...!
"اصغر معاذی"