جا میخورد از تردی ساق تو پرنده!
ایمان منی - سست و ظریف و شکننده!-
هم، چون کف امواج «خزر» چشمگریزی
هم، مثل شکوه سبلان خیرهکننده!
میخواست مرا مرگ دهد آن که نهادهست
بر خوان لبان تو، مربای کشنده!
ادامه مطلب ...
ﻣﺜﻞ ﺳﺎﺑﻖ ﻏﺰﻟﻢ ﺳﺎﺩﻩ ﻭ ﺑﺎﺭﺍﻧﯽ ﻧﯿﺴﺖ
ﻫﻔﺖ ﻗﺮﻥ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﺼﺮ ﻓﺮﺍﻭﺍﻧﯽ ﻧﯿﺴﺖ
ﺑﻪ ﺯﻟﯿﺨﺎ ﺑﻨﻮﯾﺴﯿﺪ ﻧﯿﺎﯾﺪ ﺑﺎﺯﺍﺭ
ﺍﯾﻦ ﺳﻔﺮ ﯾﻮﺳﻒ ﺍﯾﻦ ﻗﺎﻓﻠﻪ ﮐﻨﻌﺎﻧﯽ ﻧﯿﺴﺖ
ﺣﺎﻝ ﺍﯾﻦ ﻣﺎﻫﯽ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺑﺮﮐﻪ ﺧﺸﮏ
ﺣﺎﻝ ﺣﺒﺴﯿﻪ ﻧﻮﯾﺴﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺯﻧﺪﺍﻧﯽ ﻧﯿﺴﺖ
ادامه مطلب ...ای دلبریت دلــهره ی حضرت آدم
پلکی بزن و دلهره ام باش دمادم
پلکـــی بزن از پلک تو الهـــــام بگیرم
تا کاسه ی تنبور و سه تاری بتراشم
هر مــــاه ته چا نشد حضرت یوسف
هر باکره ای هم نشود حضرت مریم ادامه مطلب ...
به آب و رنگِ خیال تو، رنگ و آبی نیست
به مهربانی دستِ تو٬ آفتابی نیست
ز یُمن نِشوه یک غمزه تو تا دم مرگ
مرا به سر٬ هوس مستی از شرابی نیست
چه پرسم از تو٬ که می دانم از هجوم حیا
سپندِ قهر تو را٬ آتش جوابی نیست ادامه مطلب ...
همین یقین فروخفته در گمان شعر است
همین که اشک مرا و تو را درآورده است
همین، همین دو سه تا تکه استخوان شعر است
همین که می رود از دست شهر، دست به دست
همین شقایق بی نام و بی نشان شعر است
ادامه مطلب ...
این مهم نیست که دل تازه مسلمان شده است
کـــه بـــه عشق تو قمــــر قاری قرآن شده است
مثــل من باغچـــــه ی خانــه هـــــم از دوری تــــو
بس که غم خورده و لاغر شده گلدان شده است
بس کـــه هر تکــه ی آن با هوسی رفت ، دلم
نسخه ی دیگری از نقشه ی ایران شده است ادامه مطلب ...