پای کسی غیــر از تو حاشا در میان باشد
وقتی که چشمت راوی این داستان باشد
تو باشی و فکر کسی باشم؟چه کس دیده
هرگــز دو تا خورشید در یک آسمـان باشد؟
تلخی تو دلچسب چون سیگار بعد از چای
رسم است زیبــا رو کمی نا مهربان باشد! ادامه مطلب ...
از جنس خاک این حوالی نیست، خاکی که دنیا بر سرم کرده!
کلّ پزشکان حرفشان این بود: احساس در جسمم ورم کرده
دیوار، قابِ عکس گیجم را مثل لحاف انداخته رویش!
آنقدر از تو دور ماندم که، آغوش دیوار از برم کرده
مثل مترسک های جالیزی با تیره بختی هام خوشبختم!
جای نوکِ چندین کلاغ پیر، این روزها زیباترم کرده
شب چه زیبا میشود وقتی که مهتابش تویی
تا مونالیــــــــــــزاترین لبخند ِ در قابش تویی
عشـــــق از چشــــمان ِ تو باید نگهداری کند
سرمه کوب ِ نسـخه ی ِ خطی ِ نایابش تویی
مثل ِ قرص ِ مــــاه در لیوان ِ آب ِ آســــــــمان
شب که آرام است یعنی قرص ِ اعصابش تویی
ادامه مطلب ...هر چند امیدی به وصال تو ندارم
یک لحظه رهایی ز خیال تو ندارم
ای چشمه ی روشن منم آن سایه که نقشی
در آینه ی چشم زلال تو ندارم
می دانی و می پرسیم ای چشم سخنگوی
جز عشق جوابی به سوال تو ندارم ادامه مطلب ...
بیستم مهرماه سالروز تولد خواجه شیراز و شعری از شهراد میدری
فصل ِ پاییز رسید و خبر از باد آمد
پیشواز ِ قدمش عشق به فریاد آمد
برق افتاد در آیینه که چشمت روشن
آفرین بر قلم ِ حضرت ِ استاد آمد
ماه لبخند به مادر شدن ِ حوا زد
تا در آغوش ِ خدا گریه ی ِ نوزاد آمد ادامه مطلب ...
وقتی تمام شهر دستاویز رسوایی ست
بی پرده می گویم تماشایی،تماشایی ست
بر چهره ها جز صورتک یا عینک دودی
چیزی نخواهی دید در شهری که هرجایی ست
سقفی مهیا کن برایم، گر چه گوری تنگ
بیزارم از این خانه هایی که مقوایی ست
ادامه مطلب ...چه احمقانه سزاوارِ بودنی با من
اگر هنوز دلت هست ارزنی با من
تو با خود تو تویی، تو نه، یک منی بی من
تو با من آنچه تویی نیستی، زنی با من
مگر به خواب ببینی دوباره پاک شود
اگر که میکنی آلوده دامنی با من
ادامه مطلب ...قطار شو که مرا با خودت سفر ببری
به دورتر برسانی ــ به دورتر ببری
تمام بود و نبود مرا در این دنیا
که تا ابد چمدانی ست مختصر ببری
و من تمام خودم را مسافرت بشوم
تو هم مرا به جهان های تازه تر ببری
ادامه مطلب ...از جان ِ من آغوش ِ تب دارت چه میخاهد؟
خط ِ دو ابروی ِ قلمکــــــارت چه میخاهد؟
در فکر ِ چیدن نیستم، اصـــرار یعنی چه؟
لب های ِ از شاتوت سرشارت چه میخاهد؟
کمتر بریز از پلک های ِ خود شراب ِ ناب
چشمان ِ مست ِ دلبری وارت چه میخاهد؟ ادامه مطلب ...
تو رفتهای دل دیوانهای گذاشتهای
دوباره آمدهای دانهای گذاشتهای
برای حسرت من بوسهای فرستادی
کنار آینهای شانهای گذاشتهای
درست آمدهای این دل من است، فقط
قدم به خانهی ویرانهای گذاشتهای ادامه مطلب ...
دریا! دریا! صبور و سرد چرایی
دست گشادی نیاز را و نشستی
دیری در معبد سکوت سترون
بر دل داغ هزار سرو سیه پوش
در سر تصویر مرگ سرخ سیاووش
در چشم اما عبور آتش و آهن
دریا! با تازیانه های فرنگان
خونین بر گرده ات گشاده زبانها
تا کی خواهی صبور و سرد به جا ماند؟
لختی یاد آر از آن شکوه که پژمرد
چون زخمی شعله ور که در جگر من
دیوی شد ژرف کاو و جان مرا خورد ادامه مطلب ...
دل پاییــــز نـــدارد غـــم جانکــــــاه مـرا
رفتنــــی هستـــم ،اگرباز کنـــی راه مرا
رفتـــــم،اما نرســیدم به تو،دریا نشــــدم
مانـــــدی،اما نرســـانـدی به خــدا آه مرا
تو فقط پلک بزن،کار تو جـاری شــدن است
گریز
دلتنگ تر از من
خسته تر از من
دلشکسته تر از من
پرنده ای بر آبکوهه ی باد نشسته بود
پشت به جهان کرده بود
و چونان من
همپای من
از خویش و از جهان می گریخت
***
ادامه مطلب ...
با سلام. شعر زیبایی را در وصف استاد محمدرضا شجریان به مناسبت زادروز ایشان(1 مهر) در صفحه فیس بوک شخصی خانم مژگان شجریان خواندم و برآن شدم تا آن را برای سایت خوبتان ارسال کنم که شعری است از هنرمند خوب کشورمان، استاد پژمان مصلح.
"تاری که با زخمه احساس به صدا درآید
از خون جوانان وطن می خواند
و صدایی که رسید
پاک نمی شود
و سیال می ماند
تبر حریف صدا نیست"
ادامه مطلب ...
وقتی نباشی پسـتچی یک بسته غم می آورد
تصـــــویـری از آینـــده با طـــرحِ عَــــــدَم می آورد
عمری به رسمِ عاشقـی در گـل نظـــر کردم ولی
گل با تمــــامِ خوشگـلی پیــشِ تو کـــم مـی آورد
حتـــی رقـــابت بیــنِ تــو با گــل اگـــر برپـــا شود
بلـبل بــه نفــعِ خوبیـَت صـــدها قســـم می آورد ادامه مطلب ...
درس غم داد در این مدرسه استاد مرا
دل من پیر شد از بس که جفا دید و جفا
ندهد سود دگر قامت شمشاد مرا
آنچه می خواست دلم چرخ جفا پیشه نداد
وآنچه بیزار از آن بود دلم، داد مرا
ادامه مطلب ...دوستت دارم چنان که هیچ کس باور ندارد
اینهمه شوری که من دارم کسی در سر ندارد
فرق ِ مویت راست میگوید صراط ِ مستقیم است
با تو دنیا احتیــــــــاج اصلن به پیغمبر ندارد
بت تراشان مات و مبهوت ِ بلور ِ خوشتراشت
معبدی مانند ِ تو قدیســـــه ی ِ مرمر ندارد
پیرهن بگشا قیامت کن که خورشیدی برآید
روز ِ رستاخیز هم صبحی به این محشر ندارد ادامه مطلب ...