برف پیری

برف پیری شــده تـاج سـرم از لطف خـــدا
بــاورم نیــست ولی، آمده یک‌بـاره چـرا؟
نیک چــون می‌نگرم راه بــه جـایی نبــرم
کایـن سفیدی ثمر چیست که پوشیده مـرا؟
نالــه ســرد مـرا هـر که شنیده‌است نگفت
تو که ‌هستی؟ چه‌کنی؟ چون‌ شده‌ای‌ خلق‌نما؟ 
ادامه مطلب ...

بی تو طوفان زده دشت جنونم

جوابیه ی هما میر افشار به شعر کوچه(بی تو مهتاب شبی...)فریدون مشیری


بی تو طوفان زده دشت جنونم

صید افتاده بخونم
تو چسان می گذری غافل از اندوه درونم ؟
بی من از کوچه گذر کردی و رفتی
بی من از شهر سفر کردی و رفتی
 

ادامه مطلب ...

درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند...


درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند

معنی کور شدن را گره ها می فهمند

سخت بالا بروی ، ساده بیایی پایین
قصه ی تلخ مرا سرسره ها می فهمند
 
ادامه مطلب ...

هر آن شعری که می گویم برای توست بانویم!

جهان اردی جهنم بود پیش از آمدن هایت
نمیگنجید در باور شود روزی تو پیدایت
خدا یک شب گل مینا به دست مهر داد و بعد
چکید از آسمان باران به گلبرگ نفس هایت
نسیم از کوچه باغ سبز نامت آمد و رد شد
شمیم گریه ای پیچید در آغوش دنیایت 
ادامه مطلب ...

خدایا وحشت تنهاییم کشت

خدایا وحشت تنهاییم کشت

کسی با قصه من آشنا نیست

در این عالم ندارم همزبانی

به صد اندوه می نالم - روا نیست

 شبم طی شد کسی بر در نکوبید

به بالینم چراغی کس نیفروخت

نیامد ماهتابم بر لب بام

دلم از این همه بیگانگی سوخت

  ادامه مطلب ...

قرنها هست که آن چشم، بلا می ریزد

این پدر سوخته هی قهوه چرا میریزد؟ 

قهوه ی ترک چرا از لج ما میریزد؟!

بی شرف کافه بهم ریخته ول کن هم نیست 

دل جدا، بوسه جدا، عشوه جدا میریزد

صف کشیدند همه پشت دو پلکش چه بلند 

از خدا خواسته او هم که بلا میریزد

هیچ کس مشتری خاطر ما دیگر نیست 

بس که او خنده کنان ناز و ادا میریزد 

ادامه مطلب ...

باید کمک کنی ، کمرم را شکسته اند

باید کمک کنی ، کمرم را شکسته اند
بالم نمی دهند ، پرم را شکسته اند

نه راه پیش مانده برایم نه راه پس
پل های امن ِ پشت سرم را شکسته اند

هم ریشه های پیر مرا خشک کرده اند
هم شاخه های تازه ترم را شکسته اند 
ادامه مطلب ...

من شعر نگفتم که تو را گریه بگیرد!!!

شب نام تو ناخواسته آمد به زبانم

 شد شان پر از شهد و عسل صبح، دهانم

 حتما تو گذشتی باز از کوچه پایین

 بیخود که نرفته ست به بالا ضربانم

 این حال خوش از عطر عبور تو اگر نیست

 از چیست که سر می رود از خون شریانم؟

  

ادامه مطلب ...

اصلاً قبول حرف شما، من روانی‌ام

اصلاً قبول حرف شما، من روانی‌ام

من رعد و برق و زلزله‌ام ، ناگهانی‌ام

این بیت‌های تلخِ نفس‌گیرِ شعله‌خیز

داغ شماست خیمه زده بر جوانی‌ام

رودم؛ اگر چه بی‌تو به دریا نمی‌رسم

کوهم؛ اگر چه مردنی و استخوانی‌ام  ادامه مطلب ...

جنگلی سبزم...

جنگلی سبزم ولی کم کم کویرم می کنی

من میانسالم ؛ تو داری زود پیرم می کنی


نیمه جانم کرده ای در بازی جنگ و گریز

آخر از این نیمه جانم نیز سیرم می کنی


این مطیع محض دست از پا خطا کی کرده است؟

پس چرا بی هیچ جرمی دستگیرم می کنی؟ 

ادامه مطلب ...

مرگ در قاموس ما از بی وفایی بهتر است


مرگ در قاموس ما از بی وفایی بهتر است

در قفس با دوست مردن از رهایی بهتر است

قصه ی فرهاد دنیا را گرفت ای پادشاه

دل به دست آوردن از کشور گشایی بهتر است

تشنگانِ مِهر محتاج ترحم نیستند

کوشش بیهوده در عشق از گدایی بهتر است

 

ادامه مطلب ...

قهر مکن ای فرشته روی دلارا


قهر مکن ای فرشته روی دلارا

ناز مکن ای بنفشه موی فریبا

بر دل من گر روا بود سخن سخت
از تو پسندیده نیست ای گل رعنا

شاخه خشکی به خارزار وجودیم
تا چه کند شعله های خشم تو با ما

طعنه و دشنام تلخ اینهمه شیرین
چهره پر از خشم و قهر اینهمه زیبا

  ادامه مطلب ...

عشق من! بگذار تا راحت فراموشت کنم...

چکامه ای تازه و داغ از شهراد عزیزم:


عشق من! بگذار تا راحت فراموشت کنم

در میان این شب تاریک، خاموشت کنم

دست بردار از سر عریانی بغضم، بس است

نه نمیخاهم که هق هق، آسمان پوشت کنم

جرعه جرعه زهر مارم شد تمام زندگی

شوکران هستی چه اصراری که هی نوشت کنم  ادامه مطلب ...

مرگ در قاموس ما از بی وفایی بهتر است

مرگ در قاموس ما از بی وفایی بهتر است

در قفس با دوست مردن از رهایی بهتر است

قصه ی فرهاد دنیا را گرفت ای پادشاه

دل به دست آوردن از کشور گشایی بهتر است

تشنگانِ مِهر محتاج ترحم نیستند

کوشش بیهوده در عشق از گدایی بهتر است

  ادامه مطلب ...

بعد یک سال بهار آمده، می بینی که!

بعد یک سال بهار آمده، می بینی که!

باز تکرار به بار آمده، می بینی که!

سبزی سجده ی ما را به لبی سرخ فروخت

عقل با عشق کنار آمده، می بینی که!

  ادامه مطلب ...

چند رباعی از جلیل صفربیگی

هر چند نمی رسد به دستت دستم

یاد تو عجیب می کند سرمستم


من عاشقم و فلسفه من این است

دارم به تو فکر میکنم، پس هستم

---------------------------------------------------------------  ادامه مطلب ...

عطر سیب

بُرده عِطر سیبِ یکدیگر چنان از هوشمان

می تراود قطره قطره مستی از آغوشمان


آن چنان از شربتِ لب های هم نوشیده ایم

کر شده گوش فلک از بانگِ نوشانوشمان 

ادامه مطلب ...

چشم من روشن


آخر ای دوست نخواهی پرسید

که دل از دوری رویت چه کشید

سوخت در آتش وخاکستر شد

وعده های توبه دادش نرسید

داغ ماتم شد و بر سینه نشست

اشک حسرت شد و برخاک چکید

  ادامه مطلب ...

خون من ضامن دیدار تو شاید بشود ...

بیستون هیچ، دماوند اگر سد بشود

چشم تو قسمت من بوده و باید بشود

زده‌ام زیر غزل، حال و هوایم ابریست

هیچ‌کس مانع این بغض نباید بشود

بی گلایل به در خانه‌تان آمده‌ام

نکند در نظر اهل محل بد بشود ؟ 

ادامه مطلب ...

دل تنگ

سر خود را مزن اینگونه به سنگ،

دلِ دیوانه‌ی تنها، دل تنگ!!

منشین در پس این بهت گران

مَدَران جامه‌ی جان را، مَدَران!!

مکن ای خسته در این بغض درنگ..

دلِ دیوانه‌ی تنها، دل تنگ!

ادامه مطلب ...

جادوی سکوت

من سکوت خویش را گم کرده ام !

لاجرم در این هیاهو گم شدم
 
من که خود افسانه می پرداختم

عاقبت افسانه مردم شدم !

ای سکوت ای مادر فریادها

ساز جانم ازتو پر آوازه بود

تا در آغوش تو راهی داشتم

چون شراب کهنه شعرم تازه بود.

 

ادامه مطلب ...

تو را من، زهر شیرین خوانم ای عشق!

تو را من، زهر شیرین خوانم ای عشق!

که نامی خوشتر از اینت ندانم

وگر- هر لحظه- رنگی تازه گیری

به غیر از زهر شیرنت نخوانم

تو زهری، زهر گرم سینه سوزی

تو شیرینی، که شور هستی از توست

شراب جان خورشیدی که جان را

نشاط ازتو، غم از تو ، مستی از توست

 

ادامه مطلب ...

چیزی بگو بگذار تا همصحبتت باشم

چیزی بگو بگذار تا همصحبتت باشم

لختی حریف لحظه های غربتت باشم

ای سهمت از بار امانت هر چه سنگین تر

بگذار تا من هم شریک قسمتت باشم

تاب آوری تا آسمان روی دوشت را

من هم ستونی در کنار قامتت باشم  ادامه مطلب ...

غیر تو برای هیچکس غزل نخوانده ام

گر چه خویش را به هر چه خواستم رسانده ام

عشق من ! قبول کن هنوز بی تو مانده ام

تو : نهایت تمام قله های دوردست

من : کسیکه عشق را به قله ها رسانده ام

هر شب از هزار و یک شبی که با تو بوده ام

دامنی ستاره پیش پای تو فشانده ام  ادامه مطلب ...

بود که بار دگر بشنوم صدای تو را ؟

بود که بار دگر بشنوم صدای تو را ؟

ببینم آن رخ زیبای دلگشای تو را ؟

بگیرم آن سر زلف و به روی دیده نهم 

ببوسم آن سر و چشمان دل ربای تو را 

 ز بعد این همه تلخی که می کشد دل من 

ببوسم آن لب شیرین جان فزای تو را   ادامه مطلب ...