جهان اردی جهنم بود پیش از آمدن هایت
نمیگنجید در باور شود روزی تو پیدایت
خدا یک شب گل مینا به دست مهر داد و بعد
چکید از آسمان باران به گلبرگ نفس هایت
نسیم از کوچه باغ سبز نامت آمد و رد شد
شمیم گریه ای پیچید در آغوش دنیایت
کشید آن گونه نازت را به روی بوم نقاشی
که حیران ماند حتا خود از آن تصویر زیبایت
پری بانوی من! ای مهردخت روح انگیزم !
مرا بگذار تا دلخوش بمانم غرق رویایت
کسی فکرش نمیکرد اینهمه دیوانه ات باشم
که بعد از قرنها دوری کنم در شعر پیدایت
ستاره در ستاره شمع روشن کرده ام امشب
بیا و فوت کن ای ماه من در جشن فردایت
هر آن شعری که می گویم برای توست بانویم!
تمـــــــــــــام واژه ها ارزانی خاک کف پایت
"شهراد میدری"