بُرده عِطر سیبِ یکدیگر چنان از هوشمان
می تراود قطره قطره مستی از آغوشمان
آن چنان از شربتِ لب های هم نوشیده ایم
کر شده گوش فلک از بانگِ نوشانوشمان
ادامه مطلب ...هوایِ چشمهایِ من ، کمی تا قسمتی ابریست
ولی چندیست از بارانِ بار آور نشانی نیست
دوباره تحتِ تأثیر هوایِ پُر فشارِ غم
دلم یخ می زند اما چه باید کرد ؟ چاره چیست !
نه حرف من ، که این دردِ گیاهِ خشکِ هر باغ است
چگونه می توان در قحط آب و روشنایی زیست !؟
ادامه مطلب ...