چند رباعی از جلیل صفربیگی

هر چند نمی رسد به دستت دستم

یاد تو عجیب می کند سرمستم


من عاشقم و فلسفه من این است

دارم به تو فکر میکنم، پس هستم

---------------------------------------------------------------  


سی ساله شدم، هنوز کودک هستم

همبازی باد و بادبادک هستم


عاشق بشوم؟ نه! بچه ها منتظرند

من مادر چند کفشدوزک هستم

---------------------------------------------------------------


من نام کسی نخوانده ام الّا تو

با هیچ کسی نمانده ام الّا تو


عید آمد و من خانه تکانی کردم

از دل همه را تکانده ام الّا تو

---------------------------------------------------------------


ما را که خماریم به کافور انداز

در شط شراب و جوی انگور انداز


ما لنگه به لنگه ایم ای مرگ بیا

از پا درمان بیاور و دور انداز

نظرات 1 + ارسال نظر
ستاره کویر 23 اسفند 1392 ساعت 09:55 ب.ظ http://hadiseashna.blogsky.com

«همه از خدائیم، به سوی خدا میرویم»
کلّ هستی از خداست. آنچه در دنیای توهّمتان می بینید، از ذات احدیّت نشأت گرفته است. آیا چیزی جز خدا و جز از خدا می بینید؟ خدا آنچه هست، آنچه نیست، آنچه خواهد بود و آنچه بوده است، می باشد. خدا تنها حقیقت، تنها زندۀ واقعی، تنها حیات جاودان و تنها شعور حاکم بر هستی است.
جز خدا نیست. هر چه هست، خداست. جز خدا نبینید، جز خدا نپندارید و جز خدا حامی ای نجوئید که او ذات یگانۀ هستی است. تنها حقیقت ماندگار و تنها پدیدۀ جاودان. جز او هر چه هست، همه از اوست. با اوست. در اوست و تنها اوست که هست و غیر او هر چه هست، زندگانی از او می یابد که او وحدت بی منتهاست. (از وبلاگ حدیث آشنا)

درود بر شما همراه گرامی شکنج.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد