هر چند نمی رسد به دستت دستم
یاد تو عجیب می کند سرمستم
من عاشقم و فلسفه من این است
دارم به تو فکر میکنم، پس هستم
---------------------------------------------------------------
سی ساله شدم، هنوز کودک هستم
همبازی باد و بادبادک هستم
عاشق بشوم؟ نه! بچه ها منتظرند
من مادر چند کفشدوزک هستم
---------------------------------------------------------------
من نام کسی نخوانده ام الّا تو
با هیچ کسی نمانده ام الّا تو
عید آمد و من خانه تکانی کردم
از دل همه را تکانده ام الّا تو
---------------------------------------------------------------
ما را که خماریم به کافور انداز
در شط شراب و جوی انگور انداز
ما لنگه به لنگه ایم ای مرگ بیا
از پا درمان بیاور و دور انداز
«همه از خدائیم، به سوی خدا میرویم»
کلّ هستی از خداست. آنچه در دنیای توهّمتان می بینید، از ذات احدیّت نشأت گرفته است. آیا چیزی جز خدا و جز از خدا می بینید؟ خدا آنچه هست، آنچه نیست، آنچه خواهد بود و آنچه بوده است، می باشد. خدا تنها حقیقت، تنها زندۀ واقعی، تنها حیات جاودان و تنها شعور حاکم بر هستی است.
جز خدا نیست. هر چه هست، خداست. جز خدا نبینید، جز خدا نپندارید و جز خدا حامی ای نجوئید که او ذات یگانۀ هستی است. تنها حقیقت ماندگار و تنها پدیدۀ جاودان. جز او هر چه هست، همه از اوست. با اوست. در اوست و تنها اوست که هست و غیر او هر چه هست، زندگانی از او می یابد که او وحدت بی منتهاست. (از وبلاگ حدیث آشنا)
درود بر شما همراه گرامی شکنج.