ای که چشمان عزلخوان و مورّب داری !
بیشتر از غزلِ « سایه » مخاطب داری
چشم تو مستیِ صد جامِ پیاپی دارد
تو که لبهایی از انگور، لبالب داری !
ادامه مطلب ...
فتنه ی چشم تو چندان ره بیداد گرفت
که شکیب دل من دامن فریاد گرفت
آن که آیینه ی صبح و قدح لاله شکست
خاک شب در دهن سوسن آزاد گرفت
آه از شوخی چشم تو ، که خونریز فلک
دید این شیوه ی مردم کشی و یاد گرفت
ادامه مطلب ...
بود که بار دگر بشنوم صدای تو را ؟
ببینم آن رخ زیبای دلگشای تو را ؟
بگیرم آن سر زلف و به روی دیده نهم
ببوسم آن سر و چشمان دل ربای تو را
ز بعد این همه تلخی که می کشد دل من
ببوسم آن لب شیرین جان فزای تو را ادامه مطلب ...