فصل پاییز رسید

بیستم مهرماه سالروز تولد خواجه شیراز و شعری از شهراد میدری


فصل ِ پاییز رسید و خبر از باد آمد

پیشواز ِ قدمش عشق به فریاد آمد


برق افتاد در آیینه که چشمت روشن

آفرین بر قلم ِ حضرت ِ استاد آمد


ماه لبخند به مادر شدن ِ حوا زد

تا در آغوش ِ خدا گریه ی ِ نوزاد آمد  ادامه مطلب ...

چرکین ترین زخم...

وقتی تمام شهر دستاویز رسوایی ست

بی پرده می گویم تماشایی،تماشایی ست


بر چهره ها جز صورتک یا عینک دودی

چیزی نخواهی دید در شهری که هرجایی ست


سقفی مهیا کن برایم، گر چه گوری تنگ

بیزارم از این خانه هایی که مقوایی ست 

ادامه مطلب ...

چه احمقانه سزاوارِ بودنی با من

چه احمقانه سزاوارِ بودنی با من

اگر هنوز دلت هست ارزنی با من


تو با خود تو تویی، تو نه، یک منی بی من

تو با من آنچه تویی نیستی، زنی با من


مگر به خواب ببینی دوباره پاک شود

اگر که می‌کنی آلوده دامنی با من 

ادامه مطلب ...

درخت اگر که تو باشی، دل از تبر ببری!

قطار شو که مرا با خودت سفر ببری

به دورتر برسانی ــ به دورتر ببری


تمام بود و نبود مرا در این دنیا

که تا ابد چمدانی ست مختصر ببری


و من تمام خودم را مسافرت بشوم

تو هم مرا به جهان های تازه تر ببری 

ادامه مطلب ...

دست از سرم بردار...

از جان ِ من آغوش ِ تب دارت چه میخاهد؟

خط ِ دو ابروی ِ قلمکــــــارت چه میخاهد؟


در فکر ِ چیدن نیستم، اصـــرار یعنی چه؟

لب های ِ از شاتوت سرشارت چه میخاهد؟


کمتر بریز از پلک های ِ خود شراب ِ ناب

چشمان ِ مست ِ دلبری وارت چه میخاهد؟  ادامه مطلب ...

زندگی شاید همین باشد...

،زندگی با ماجراهای فراوانش
ظاهری دارد به سان بیشه ای بغرنج و در هم باف
ماجراها گونه گون و رنگ وارنگ ست؛
چیست اما ساده تر از این، که در باطن
تار و پود هیچی و پوچی هم آهنگ است؟

من بگویم، یا تو می گویی
هیچ جز این نیست؟
.تو بگویی یا نگویی، نشنود او جز صدای خویش
ماجراها گوید، اما نقش هر کس را
،می نگارد، یا می انگارد
بیش تر با طرح و رنگ ماجرای خویش
هی فلانی! زندگی شاید همین باشد؟”-
،یک فریب ساده و کوچک 
ادامه مطلب ...

تو رفته‌ای دل دیوانه‌ای گذاشته‌ای!

تو رفته‌ای دل دیوانه‌ای گذاشته‌ای

دوباره آمده‌ای دانه‌ای گذاشته‌ای


برای حسرت من بوسه‌ای فرستادی

کنار آینه‌ای شانه‌ای گذاشته‌ای


درست آمده‌ای این دل من است، فقط

قدم به خانه‌ی ویرانه‌ای گذاشته‌ای  ادامه مطلب ...

به دیدارم بیا هر شب...

به دیدارم بیا هر شب ، در این تنهایی ِ تنها و تاریک ِ خدا مانند 
دلم تنگ است .
بیا ای روشن ، ای روشن تر از لبخند 
شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهیها
دلم تنگ است.
بیا بنگر، چه غمگین و غریبانه
در این ایوان سرپوشیده ، وین تالاب مالامال
دلی خوش کرده ام با این پرستوها و ماهیها
و این نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی
بیا ای همگناه ِ من درین برزخ
بهشتم نیز و هم دوزخ  
ادامه مطلب ...

دریا!

دریا! دریا! صبور و سرد چرایی

دست گشادی نیاز را و نشستی

دیری در معبد سکوت سترون

بر دل داغ هزار سرو سیه پوش

در سر تصویر مرگ سرخ سیاووش

در چشم اما عبور آتش و آهن 


دریا! با تازیانه های فرنگان

خونین بر گرده ات گشاده زبانها

تا کی خواهی صبور و سرد به جا ماند؟

لختی یاد آر از آن شکوه که پژمرد

چون زخمی شعله ور که در جگر من

دیوی شد ژرف کاو و جان مرا خورد  ادامه مطلب ...

اشعار ارسالی کاربران شکنج 2

گریز


دلتنگ‏ تر از من

خسته ‏تر از من

دلشکسته‏ تر از من

پرنده ‏ای بر آبکوهه‏ ی باد نشسته بود

پشت به جهان کرده بود

و چونان من 

همپای من

از خویش و از جهان می ‏گریخت

*** 

ادامه مطلب ...

اشعار ارسالی کاربران شکنج 1

 

با سلام. شعر زیبایی را در وصف استاد محمدرضا شجریان به مناسبت زادروز ایشان(1 مهر) در صفحه فیس بوک شخصی خانم مژگان شجریان خواندم و برآن شدم تا آن را برای سایت خوبتان ارسال کنم که شعری است از هنرمند خوب کشورمان، استاد پژمان مصلح.


"تاری که با زخمه احساس به صدا درآید

از خون جوانان وطن می خواند

و صدایی که رسید

پاک نمی شود

و سیال می ماند

تبر حریف صدا نیست"

 

ادامه مطلب ...

نگاه عذر خواهم را نمی بینی

زبانم را نمی فهمی نگاهم را نمی بینی
ز اشکم بی خبر ماندی و آهم را نمی بینی

سخن ها خفته در چشمم نگاهم صد زبان دارد 
سیه چشما! مگر طرز نگاهم را نمی بینی

سیه مژگان من! موی سپیدم را نگاهی کن 
سپید اندام من! روز سیاهم را نمی بینی 
ادامه مطلب ...

کاشکی مادر ایام نمیزاد مرا...

مادر از بهر غم و رنج جهان زاد مرا

درس غم داد در این مدرسه استاد مرا


دل من پیر شد از بس که جفا دید و جفا

ندهد سود دگر قامت شمشاد مرا


آنچه می خواست دلم چرخ جفا پیشه نداد

وآنچه بیزار از آن بود دلم، داد مرا 

ادامه مطلب ...

با تو دنیا احتیــــــــاج اصلن به پیغمبر ندارد!!!

دوستت دارم چنان که هیچ کس باور ندارد 

اینهمه شوری که من دارم کسی در سر ندارد


فرق ِ مویت راست میگوید صراط ِ مستقیم است 

با تو دنیا احتیــــــــاج اصلن به پیغمبر ندارد


بت تراشان مات و مبهوت ِ بلور ِ خوشتراشت 

معبدی مانند ِ تو قدیســـــه ی ِ مرمر ندارد


پیرهن بگشا قیامت کن که خورشیدی برآید

روز ِ رستاخیز هم صبحی به این محشر ندارد  ادامه مطلب ...

سیب شیرین لبت باشد و آدم نخورد؟

دست و پا بسته و رنجور به چاه افتادن

به از آن است که در دام نگاه افتادن


سیب شیرین لبت باشد و آدم نخورد؟

تو بهشتی و چه بیم از به گناه افتادن


لاک پشتانه به دنبال تو می آیم و آه

چه امیدی که پی باد به راه افتادن؟ 

ادامه مطلب ...

به قدر خوردن یک چای تلخ با من باش...


هنوز گر چه صدایت غریب و غمگین است
بلند حرف بزن،گوش شهر سنگین است

بلند حرف بزن ماه بی قرینه،ولی
مراقب سخنت باش،شب خبرچین است

مراقب سخنت باش و کم بگو از عشق
شنیده ام که مجازات عشق سنگین است 
ادامه مطلب ...

ترسم نبرم عاقبت از دست تو جان را ...

ساقی بده آن کوزه یاقوت روان را 

یاقوت چه ارزد بده آن قوت روان را 


اول پدر پیر خورد رطل دمادم 

تا مدعیان هیچ نگویند جوان را 


تا مست نباشی نبری بار غم یار 

آری شتر مست کشد بار گران را   ادامه مطلب ...

حق ِ یوسف شدن ِ من به خدا چاه نبود...

دم ِ هر بازدمـــــــم گرم که جز آه نبود 

زندگــی غیر ِ همین واژه ی ِ کوتاه نبود


پیله در حسرت ِ پروانگی ات شعر شدم 

هیچ کس را به شب ِ "منزوی"ام راه نبود


گوشه ابروی ِ هلال ِ تو حرامم شد و باز 

خبری از به زمیـــن آمــــــدن ِ ماه نبود 

ادامه مطلب ...

دوباره مست شد و ...

دوباره مست شد و یاوه گفت و شَنگ ترم کرد

نخورده گونه‌ی من سرخ شد قشنگ ترم کرد


به گریه گفت شبی "دوستم بدار" و ندانست

که گریه‌های زنان رفته رفته سنگ ترم کرد


مسیر آب که باریک شد رسید به طغیان

نشست و هی به من انداخت سنگ و تنگ ترم کرد  ادامه مطلب ...

سکه به سیمین افتاد... :(

حالیا بار دگر چرخ سر کین افتاد

چرخ خونخوار بر آن شیوه ی دیرین افتاد


قصه ی عشق همان بود ولی ناغافل،

تیشه اینبار نگر؛ بر سر شیرین افتاد!


خود نشابور غزل چاره به جز صبر ندید

زلف عطار چو در چنگ تموچین افتاد 

ادامه مطلب ...

ناله عشق

اشک چشمم اثــری در دل جانانه نکرد

آخر این سیل، رهی باز در آن خانه نکرد


آن چنان کــرد بجان آتش سودای غمت

کاتش شمـــع ببال و پـــر پروانـــه نکــرد

  ادامه مطلب ...

آموزش سه تار بخش سوم

پس از استقبال همراهان گرامی شکنج، بخش سوم آموزش سه تار از کتاب اول زنده یاد استاد جلال ذوالفنون نیز بصورت صوتی و ﺑﺎ اﺟﺮاﻱ خود استاد برای شما در سایت قرار گرفت. قیمت خرید این بخش همچون دیگر بخشها فقط 2000 تومان می باشد. برای خرید نسخه با کیفیت کتاب اینجا را کلیک کنید و برای خرید سی دی صوتی به ادامه مطلب مراجعه نمایید.  

ادامه مطلب ...

وای از آن زیـبــا، کــــه نـازیـبــا گـــذشت...

دل نهــــادن بر پشیـــمــــانی چـه سود؟ 

کـــــان پشیـــمان سوز ِ مهرافزا گـذشت 


نــازنیــــنا! ســـرگــــــرانــــی تــا بچـــند؟ 

تــا بـجـنبــی ، روزگـــار از مـــا گـــذشت

 

ســـایـــه، بــر دامــــان ِ مــغرب پا کشید 

آفـتــاب، از ســیـنـه ی صحـــرا گـــذشت   ادامه مطلب ...

اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است

 

اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است 

دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است


اکسیر من نه اینکه مرا شعر تازه نیست 

من از تو می نویسم و این کیمیا کم است


دریا و من چه قدر شبیهیم گرچه باز 

من سخت بیقرارم و او بیقرار نیست  ادامه مطلب ...

دوســتت دارم چنان که آیدا را شاملو...

هرچه نامت می نشیـند بر لبانم بیشتر 

لرزه می افتـد به سرتاپای ِ جانم بیشتر


دوســتت دارم چنان که آیدا را شاملو 

وای اگر که بو کنند از این دهانم بیشتر


سهم ِ شیرین گرچه از فرهاد شد یک بیستون 

سهم ِ تو از چلستــــون ِ اصفهانم بیشتر


پیرهن از رنگ های ِ شاد می پوشی و من 

میشود رنگین کمان در آسمــــانم بیشتر  ادامه مطلب ...