تاریخ

تا آمدی تمام وجودم نگاه شد
احساس بی ملاحظه ام سر به راه شد

خورشید از حضور تو الگو گرفت وُ بعد-
زیباتر از همیشه ی خود، مثل ماه شد!

تا گفتم عاشق اَت شده ام، دورتر شدی
سهمِ من از وجود تو اندوه و آه شد
 
ادامه مطلب ...

باز در خود خیره شو، انگار چشمت سیر نیست

باز در خود خیره شو، انگار چشمت سیر نیست
درد خودبینی است می دانم تو را تقصیر نیست

کوزه ی دربسته در آغوش دریا هم تهی است
در گل خشک تو دیگر فرصت تغییر نیست

شیر وقتی در پی مردار باشد مرده است
شیر اگر همسفره ی کفتار باشد، شیر نیست
 
ادامه مطلب ...

می روی اما ...

می روی اما گریز چشم وحشی رنگ تو
راز این اندوه بی آرام نتواند نهفت
می روی خاموش و می پیچد به گوش خسته ام
آنچه با من لرزش لبهای بی تاب تو گفت
چیست ای دلدار این اندوه بی آرام چیست
کز نگاهت می تراود نازدار و شرمگین ؟
آه می لرزد دلم از ناله ای اندوه بار
 
ادامه مطلب ...

هر کجا زلفی پریشان شد، گمان کردم تویی

ناگهان آیینه حیران شد، گمان کردم تویی
ماه پشت ابر پنهان شد، گمان کردم تویی

ردپایی تازه از پشت صنوبرها گذشت ...
چشم آهوها هراسان شد، گمان کردم تویی

ای نسیم بی‌قرار روزهای عاشقی
هر کجا زلفی پریشان شد، گمان کردم تویی 

ادامه مطلب ...

تماشایی ترین تصویر دنیا می شوی گاهی

تماشایی ترین تصویر دنیا می شوی گاهی

دلم می پاشد از هم ،بس که زیبا می شوی گاهی


حضور گاه گاهت بازی خورشید با ابر است

که پنهان می شوی گاهی و پیدا می شوی گاهی


به ما تا می رسی کج می کنی یکباره راهت را

ز ناچاریست گر همصحبت ما می شوی گاهی 

ادامه مطلب ...

داغ داریم نه داغـی که بر آن اخم کنیم

داغ داریم نه داغـی که بر آن اخم کنیم

مرگمان باد اگر شکوه ای از زخم کنیم


مرد آن است که از نسل سیاوش باشد

"عاشقی شیوه‌ی رندان بلا کش باشد "


چند قرن است که زخمی متوالی دارند

از کویــر آمده‌ها بغض سفالـــــــی دارند  ادامه مطلب ...

شب چه زیبا میشود وقتی که مهتابش تویی...

شب چه زیبا میشود وقتی که مهتابش تویی

تا مونالیــــــــــــزاترین لبخند ِ در قابش تویی


عشـــــق از چشــــمان ِ تو باید نگهداری کند

سرمه کوب ِ نسـخه ی ِ خطی ِ نایابش تویی


مثل ِ قرص ِ مــــاه در لیوان ِ آب ِ آســــــــمان

شب که آرام است یعنی قرص ِ اعصابش تویی 

ادامه مطلب ...

رفتنــــی هستـــم ،اگرباز کنـــی راه مرا

 دل پاییــــز نـــدارد غـــم جانکــــــاه مـرا

 

                           رفتنــــی هستـــم ،اگرباز کنـــی راه مرا

 

                           رفتـــــم،اما نرســیدم به تو،دریا نشــــدم

 

                           مانـــــدی،اما نرســـانـدی به خــدا آه مرا

 

                           تو فقط پلک بزن،کار تو جـاری شــدن است

  

ادامه مطلب ...

اشعار ارسالی کاربران شکنج 2

گریز


دلتنگ‏ تر از من

خسته ‏تر از من

دلشکسته‏ تر از من

پرنده ‏ای بر آبکوهه‏ ی باد نشسته بود

پشت به جهان کرده بود

و چونان من 

همپای من

از خویش و از جهان می ‏گریخت

*** 

ادامه مطلب ...

وقتی نباشی پستچی یک بسته غم می آورد

وقتی نباشی پسـتچی یک بسته غم می آورد

تصـــــویـری از آینـــده با طـــرحِ عَــــــدَم می آورد


عمری به رسمِ عاشقـی در گـل نظـــر کردم ولی

گل با تمــــامِ  خوشگـلی پیــشِ تو کـــم مـی آورد  


حتـــی رقـــابت بیــنِ تــو با گــل اگـــر برپـــا شود

بلـبل  بــه نفــعِ خوبیـَت صـــدها قســـم می آورد  ادامه مطلب ...

روزگار ِ من کجاست...

کفشهای ِ تا به تا و وصـــــــــله دار ِ من کجاست؟ 
خاطرات ِ خوب و شیرین ِ بهـــــــــار ِ من کجاست؟

کوچه هــــــــــــــای ِ خاکی و باهم دویدن هایمان 
شور و شوق ِ خنده ی ِ بی اختیــار ِ من کجاست؟

کاهگل ها عطر ِ دفتـــــــــــــرهای ِ کاهی داشتند 
خاک ِ باران خورده ی ِ ایل و تبــــــار ِ من کجاست؟ 

ادامه مطلب ...

به قدر خوردن یک چای تلخ با من باش...


هنوز گر چه صدایت غریب و غمگین است
بلند حرف بزن،گوش شهر سنگین است

بلند حرف بزن ماه بی قرینه،ولی
مراقب سخنت باش،شب خبرچین است

مراقب سخنت باش و کم بگو از عشق
شنیده ام که مجازات عشق سنگین است 
ادامه مطلب ...

شیخ! هرچه چرند گفتی بس


پلک ِ خیس ِ مرا بهم بگذار، یک دل ِ سیر خاب میخاهم
بستر ِ ابرهای ِ بارانی، بالش ِ آفتاب میخاهم

فارغ از هرچه هست باید بود، بعد از این مست ِ مست باید بود
در بغل زیر ِ خاک لای ِ کفن، خمره ای از شراب میخاهم

نه که قرآن انار ِ نیشابور، شعر سعدی و حافظ و انگور
لذت ِ این گناه کردن را، جای ِ هرچه ثواب میخاهم
 
ادامه مطلب ...

همین که نعش درختی به باغ می افتد

همین که نعش درختی به باغ می افتد
بهانه باز به دست اجاق می افتد
 
حکایت من و دنیایتان حکایت آن
پرنده ایست که به باتلاق می افتد
 
عجب عدالت تلخی که شادمانی ها
فقط برای شما اتفاق می افتد  
 
ادامه مطلب ...

گرچه بر چشمت جسارت کرده، آهو را ببخش

گرچه بر چشمت جسارت کرده، آهو را ببخش
گرچه خود را جا زده جای ِ تو، شب بو را ببخش

هیچ منظوری ندارد می خرامد مثل ِ تو
کبک ِ نازم! راه رفتن های ِ تیهو را ببخش

با فقط یک تار، احساس ِ رهایی میکنند
بادهای ِ هرزه گرد ِ بوسه بر مو را ببخش
 
ادامه مطلب ...

دست بر شانه ات افتاد و ... لب افتاد به کار

دست بر شانه ات افتاد و ... لب افتاد به کار

مست از روز تو بودم ... که شب افتاد به کار

باد پیچید به موهای تو و ... راه افتاد

بعدِ یک عمر به چشمَ م ... گذرِ ماه افتاد

باد آهنگ خوشی داشت ...که تنبور نداشت

مستیِ چشم تو را، حضرت انگور نداشت

 

ادامه مطلب ...

روزه ام را باز با آغوش تو وا می کنم

روزه ام را باز با آغوش تو وا می کنم
تا سحر چشمان مستت را تماشا می کنم
بی مهابا صورت ماه تو را می بوسم و
از همین امروز عید فطر برپا می کنم
چشم وگوش وبینی ولب را به دنیا بسته ام
تشنـه ی عشـق تـوام اما مدارا می کنم
 
ادامه مطلب ...

این عشق درآورده به زانو من را ...

بچه ام عاشق ِ چشم ِ شکلاتی شده ام 

پا زمین کوب ِ لب ِ آب نباتی شده ام


بس که این عشق درآورده به زانو من را 

چند وقتی ست که دلبسته ی ِ تاتی شده ام


خنده های ِ تو به من سرکشی آموخته است 

بی جهت نیست که شورشگر و خاطی شده ام  ادامه مطلب ...

آسمان آبــی عرفــان من چشمان توست

آسمان آبــی عرفــان من چشمان توست
اختر تابنده ی کیهان من چشمان توست

در حضور چشم هایت عشق معنا می شود
اولین درس دبیرستــان من چشمان توست  

در بیابانی کـه خورشیدش قیامت می کند
سایبان ظهر تابستان من چشمان توست 
ادامه مطلب ...

حسرت

عمری مرا به حسرت دیدن گذاشتی 

بین رسیدن و نرسیدن گذاشتی

یک آسمان پرندگی ام دادی و مرا 

در تنگنای از تو پریدن گذاشتی

وقتی که آب و دانه برایم نریختی 

وقتی کلید در قفس من گذاشتی  ادامه مطلب ...

چه می شد؟!!

چه می شد که من هم شبیه شما ها ، بلد بودم از عصرِ حاضر بگویم

بلد می شدم رسمِ نو آوری را، که از دردِ نسلِ معاصر بگویم!


چه می شد که من نیز وقتِ سرودن، رها می شدم از حصارِ فخامت،

بلد می شدم جای "صندووق و گنجه"، "کمد" رو کنم! از "دراوِر" بگویم!


چه می شد بلد می شدم "توی" شعرم، به جای شراب از "عرق" هم بگویم

به گرزِ تَهَمتن چه می شد که باتوم! به خفتانِ سهراب کاور بگویم!!


به معشوق سیمین بگویم "گل من" ! و یا محتسب را بگویم صد و ده!

عقب مانده ام از شما، کاش می شد به آقای همسایه مستر بگویم! 

ادامه مطلب ...

آشفته خیالی تا کی ؟!

چون ســــــر زلف تــــو آشفته خیالی تا کی ؟!

من و عشـــق تو و ســـــودای محالی تا کی ؟!


نه کناری ! نه کلامی ! نه گرفتم ز تو کامـــی

سهـــم من از تو فقط خنـــده ی خالی تا کی ؟!


کوچه ی وصل تو را شسته دو چشم تـــر من

بـــزنم پرسـه در این کوی و حوالـــی تا کی ؟! 

ادامه مطلب ...

انگار اثر کرده دوباره کَلَک من

افتاده دو چشمان تو در مردمک من

انگار اثر کرده دوباره کَلَک من

تو ؛ کودک گستاخ و منم ظرف سفالی

هِی لج نکن و سنگ نزن بر تَرَک من

صد مرتبه در آبی چشمت شده ام غرق

افسوس که یک بار نکردی کمک من

رد شد دل پوشالی و ناپاک و دو رنگَت

در ساده ترین مرحله های محک من  ادامه مطلب ...

دلقک

پدر بارها گفته بود
که غربت
از پشت همین دیوار آغاز می‌شود
و اتوبوس پس از خوابی عمیق
مرا در شهری غریبه پیاده کرده است
غربت و تنهایی عمیق می‌شود
 
ادامه مطلب ...

شب یلدا

شبم شدچون شب یلدا، ولیکن بی صفا امشب
شدم بی مونس و تنها میان آشنا امشب
چو شمعی در بر پروانه‌ای می‌سوختم دائم
چرا رفته‌است پروانه ز منزلگاه ما امشب
دل از مهر وصفا پر بود، بی رنگ و ریا بودیم
صفا و مهر رفت و آمده جور و جفا امشب 
ادامه مطلب ...