شب یلدا

شبم شدچون شب یلدا، ولیکن بی صفا امشب
شدم بی مونس و تنها میان آشنا امشب
چو شمعی در بر پروانه‌ای می‌سوختم دائم
چرا رفته‌است پروانه ز منزلگاه ما امشب
دل از مهر وصفا پر بود، بی رنگ و ریا بودیم
صفا و مهر رفت و آمده جور و جفا امشب  
تنم از ترس می‌لرزد چرا، چون بی‌کَس و تنها
دلم ازغصه پرخون شد، زدست بی وفا امشب
چه تاریک است این محفل چو زندان بلا و غم
بلا و غم چه حد دارد بگو بر من خدا امشب
مثال مار می پیچم به خود از بسکه دلتنگم
نمی‌آید به چشمانم دمی خواب ای خدا امشب
غزل خواندم‌به راه‌دوست تا عاشق شوداوهم
چرا عاشق ندارد عاقبت، هر شب و یا امشب
اگر آواز می‌خواندم چو بلبل در برت هر شب
نمی‌گردد زبانم، من نمی‌دانم چرا امشب
همه رفتند از پیشم، به فکر مردن خویشم
بیا جانم ستان آخر اجل، هستم رضا امشب
دمادم زیرلب می‌گفتم این نکته که ای “عابد”
شده روزت سیه از دست نامردان چرا امشب
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد